بسیاری از تولیدات سینمایی هالیوود، نه خوب هستند و نه بد؛ صرفا خستهکنندهاند!
بسیاری از تولیدات سینمایی هالیوود، نه خوب هستند و نه بد؛ صرفا خستهکنندهاند! اما بعضی از این آثار کسلکننده، حداقل در سرگرم کردن مردم با ماجراهای حاشیهای موفق عمل کردهاند. در فیلیمو شات، به بررسی نمونههایی پرداختهایم که شهرت داستان ساخت فیلم از اثر نهایی پیشی گرفته است؛ با ما همراه باشید.
۱- سیاره گنج
در اواخر دهه هشتاد میلادی، دو کارگردان به نامهای جان ماسکر و ران کلمنتس، ایده ساخت دو فیلم را در سر سرپرستان استودیو دیزنی انداختند: اولی، اقتباسی بود از داستان «پری دریایی کوچک» به قلم هانس کریستین آندرسن (البته با حذف قسمتهای تلخ و ناراحتکننده نسخه اصلی) و دیگری، ساخت نسخهای اقتباسی از «جزیره گنج» به قلم رابرت لویی استیونسن با حال و هوای فضایی؛ که احتمالا تلاشی برای بهرهبرداری از موج به وجود آمده توسط «جنگ ستارگان» بود.
جفری کاتزنبرگ، در آن زمان سرپرست و تصمیمگیرنده استودیو دیزنی بود. او ایده ساخت «پری دریایی کوچک» را بیشتر پسندید؛ چون عقیده داشت که فضای آن به سبک کار دیزنی و محصولات موفق قبلیاش مانند «سفیدبرفی و هفت کوتوله» و «سیندرلا» نزدیکتر است. پسازآنکه ماسکر و کلمنتس، فیلم «پری دریایی کوچک» را ساختند، ایده ساخت «جزیره گنج در فضا» دوباره روی میز دیزنی قرار گرفت. اما کاتزنبرگ آنها را قانع کرد که بهجای «جزیره گنج»، «علاءالدین» را بسازند تا از موج موفقیت انیمیشن «دزد و پینهدوز» بهره ببرند؛ انیمیشنی که بر اساس قصههای هزارویکشب ساخته شده بود و مانند «علاءالدین»، درونمایهای شرقی داشت.
ماسکر و کلمنتس قصد داشتند که جزیره گنج فضاییشان را پس از «علاالدین» بسازند، اما استودیو برای این کار پیششرطی گذاشت: آنها باید پیش از «سیاره گنج»، «هرکول» را میساختند؛ چون کاتزنبرگ پیشبینی کرده بود که در گیشه موفق میشود. بالاخره، پس از یک دهه انتظار، ساخت فیلم کلید خورد و ماسکر و کلمنتس موفق شدند که پروژه رویاهایشان را با نام «سیاره گنج» بسازند؛ استودیو دیزنی، پشتیبانی همه جانبهای از این پروژه کرد و «سیاره گنج» به یکی از تاثیرگذارترین آثار تاریخ این استودیو بدل شد.
۲- جوخه انتحار
در دورانی هرچند کوتاه، ایده حضور جرد لتو در نقش جوکر یک احتمال جذاب بود. یکی از ناامیدکنندهترین نکاتی که درباره ساخت فیلم «جوخه انتحار» وجود دارد، این است که لتو، کاراکتر جوکر را از آنِ خودش نکرد؛ او به ارائه یک برداشت متوسط از جوکری که پیشتر توسط جک نیکلسون بازی شد بود، بسنده کرد. رفتار لتو در پشتصحنه فیلم، از نقشآفرینی نامطلوبش بدتر بود؛ او مرزهای متد اکتینگ را پشت سر گذاشته بود و بهگونهای رفتار میکرد که بیشتر ضداجتماعی قلمداد میشد تا هر چیز دیگر.
لتو در تلاش برای ورود به کاراکتر روانپریش جوکر، برای همکارانش چیزهایی عجیبوغریب میفرستاد: یک خوک مرده، یک موش زنده و جعبهای پر از فشنگ. همچنین او به همکارانش درباره مشکلات کودکیشان طعنه میزد و در برابر اعتراض آنها به رفتار زشتش، همهچیز را به گردن کاراکتر جوکر میانداخت و ادعا میکرد که او وجودش را تسخیر کرده و مسئول این رفتارهای اهانتآمیز است.
اگر فیلم «جوخه انتحار» به اثری موفق تبدیل میشد، دیوانگیهای لتو نوعی روش بازیگری قلمداد میشدند؛ اما ازآنجاییکه محصول نهایی هم چندان چشمگیر نبود، رفتار این بازیگر، چیزی بیش از بروز هیجان و آشفتگی نبود.
۳- سولو: داستانی از جنگ ستارگان
انتظار میرفت که داستان هان سولو، پیش از شروع ماجراهایی که مجموعه فیلم «جنگ ستارگان» را رقم زدند، فروشی خیرهکننده داشته باشد؛ اما در عمل این اتفاق نیفتاد. پروژه ساخت فیلم «سولو»، با پیشبینی ساختهشدن یک اثر کمدی از کارگردانان «لگو مووی» کلید خورد؛ اما در میانه راه، استودیو دیزنی از روند ساخت پروژه ابراز نارضایتی کرد و تصمیم گرفت که کارگردان جدیدی استخدام کند. بدین ترتیب ران هاوارد وارد صحنه شد و به دستور استودیو، بیشتر صحنههای قبلی را بازسازی کرد و پیکربندی تازهای برای پروژه «سولو» در نظر گرفت. بنابراین، «سولو: داستانی از جنگ ستارگان» تبدیل به یک ضرر مالی جدی شد؛ چون فیلمی که تقریبا تمام و میلیونها دلار صرف ساختش شده بود، بار دیگر و با هزینهای گزاف بازسازی شد.
درنهایت، دیزنی ۳۰۰ میلیون دلار خرج کرده و یک فیلم را دو بار ساخته بود. «سولو: داستانی از جنگ ستارگان» یکی از پرهزینهترین پروژههای تاریخ این کمپانی شد بدون اینکه در مقایسه با دیگر آثار سینمایی اکران شده در سال ۲۰۱۰، باشکوهتر یا برجستهتر باشد.
دیزنی برای جبران این خسارت نیاز داشت که سولو یکی از رتبههای برتر باکس آفیس باشد و در این راه، به استقبال طرفدارانی امید بسته بود که از فیلم «جنگ ستارگان: آخرین جدای» استقبالی کمنظیر کرده بودند. پرهزینه بودن پروژه «سولو: داستانی از جنگ ستارگان» و حواشی فراوانش، شایعههای مداومی که درباره رفتن بازیگر نقش اول فیلم (آلدن ارنرایک) به کلاس بازیگری (در حین ساخت فیلم ) بر سر زبانها بود و بسیاری دلیلهای دیگر باعث شده بودند که تماشاگران منتظر دیدن یک فیلم جذاب و بهصورت همزمان یک شکست سنگین برای دیزنی باشند؛ اما محصول نهایی بسیار معمولی بود.
۴- آوردگاه زمین
ال.ران هوبارد، بنیانگذار کلیسای ساینتولوژی، پس از انتشار شاهکار ادبیاش «آوردگاه زمین»، یک نسخه از آن را برای جان تراولتا فرستاد؛ او بر این امید بود که خیلی زود، شاهد هنرنمایی تراولتا در اقتباس سینمایی کتابش باشد.
اما درفرایند ساخت فیلم «آوردگاه زمین»، اوضاع چندان بر وفق مراد آقای هوبارد پیش نرفت: چیزی حدود دو دهه طول کشید تا یک استودیو به ساختن این پروژه علاقهمند شود و البته، استودیوی مذکور، تمایلی به سرمایهگذاری هنگفت بر «آوردگاه زمین» نداشت.
ازآنجاییکه مدتزمان زیادی از انتشار رمان میگذشت، جان تراولتا برای ایفای نقش قهرمان آن پیر شده بود؛ بنابراین ایفای نقش منفی داستان را بر عهده گرفت. جان تراولتا در به تصویر کشیدن کاراکترهای شرور، تجربه چندانی نداشت؛ بنابراین نقشش را به شیوه ای بسیار اغراقآمیز بازی کرد. نتیجه نهایی این پروژه، بهقدری ضعیف بود که حتی نتوانست استودیوی سازنده را درزمینه برگرداندن سرمایه راضی کند.
۵- دیگ سیاه
پیشبینی میشد که ساخت فیلم «دیگ سیاه» و اکران آن، استودیو دیزنی را به روزهای اوج انیمیشنهایش بازگرداند؛ با همان سبک معروف طراحی دیزنی و فضایی بهمراتب تیرهتر که امید میرفت در جذب مخاطب جدید تاثیرگذار باشد. اما نتیجه، چیز دیگری بود.
سکانسی که در آن گروهی از زامبیهای اسکلتی به قهرمانان داستان حمله میکردند، چنان بر کودکان تماشاچی تاثیر گذاشت که تعداد قابلتوجهی از آنها جیغ کشیدند و گریه کردند. جفری کاتزنبرگ از پیش میدانست که این صحنه از فیلم، میتواند بسیار واکنش برانگیز باشد؛ بنابراین، با عصبانیت نگاتیوهای فیلم را برداشت و در تدوینی جدید، سکانسهای ترسناک را حذف کرد. البته بریدن نگاتیو فیلم به آن شیوه مرسوم نبود، اما این موضوع مانع کاتزنبرگ در بروز خشمش نشد.
حتی تلاشهای کاتزنبرگ هم نتوانست مانع شکست سنگین فیلم در باکس آفیس شود؛ فروش «دیگ سیاه» حتی با رقم فروش پروژههای بسیار ارزانقیمت دیزنی هم قابلمقایسه نبود.
استودیو دیزنی از شکست «دیگ سیاه» چنان برآشفته شد که نسخه وی.اچ.اس آن را تا سالها بعد وارد بازار نکرد؛ درنهایت هم برای انجام این کار تسلیم درخواستهای مکرر یک کمپین هواداری شد.
۶- تاپ گان
«تاپ گان» را میتوان مشهورترین فیلم تبلیغاتی تاریخ سینما دانست؛ این فیلم را تبلیغاتی مینامیم ازآنجهت که دولت ایالاتمتحده آمریکا در ساخت این سرمایهگذاری و بهطورکلی آن را تایید کرد. قصد دولت از این کار، تشویق مردان جوان آمریکایی به نامنویسی در ارتش با استفاده از فضای ایجادشده توسط فیلم بود. این نقشه به خوبی نتیجه داد؛ پس از نمایش «تاپ گان»، نهفقط نرخ ثبتنام در ارتش به شکل قابلتوجهی افزایش یافت بلکه، جری بروکهایمر، تهیهکننده آن هم به سود سرشاری دست یافت.
موفقیت «تاپ گان» باعث ایجاد نوعی رابطه همزیستی بین هالیوود و صنایع نظامی ارتش ایالاتمتحده شد که هنوز هم پابرجاست. به برکت ساخت فیلم «تاپ گان»، هر فیلمی که تصویری درخشان از ارتش ایالاتمتحده آمریکا ارائه کند، میتواند به دریافت کمک مالی از دولت امیدوار باشد. کل این فرایند، رابطه دولت آمریکا با صنعت فیلمسازی این کشور را در طول دوران جنگ جهانی دوم تداعی میکند؛ البته بدون اینکه نیازی به وقوع یک جنگ جهانی باشد.
جالب است بدانید که موفقیت فیلم «تاپ گان»، به تغییر تصور عمومی آمریکاییها از جنگ هم کمک کرد. شکست در جنگ ویتنام، باعث شده بود که مردم آمریکا، مخالف هرگونه درگیری خارجی غیرضروری باشند؛ این رویکرد در اواخر دهه ۸۰ میلادی، با کمک «تاپ گان» و فیلمهای مشابهش تغییر کرد.
۷- قاتل زودیاک
«قاتل زودیاک»، فیلمی درجهدوم و کمهزینه اما نادر است؛ این فیلم در دورانی ساخته شد که قاتل سریالی و مشهور آن هنوز در صدر خبرها بود و سازندگان امید داشتند که بتوانند به دستگیری او کمک کنند. تام هنسون، صاحب یک پیتزافروشی، برای ساخت فیلم ۱۳ هزار دلار هزینه کرد؛ او معتقد بود که قاتل نمیتواند در برابر وسوسه حضور در مراسم اکران فیلم مقاومت کند.
در زمان اکران فیلم، ایده قرعهکشی یک موتورسیکلت مطرح شد؛ تماشاگران باید نام خود را بر کارتهایی مینوشتند تا شانسشان را بیازمایند. سازندگان امیدوار بودند که بتوانند قاتل را از طریق تطبیق دستخطها با نامههای زودیاک به دفتر روزنامهها شناسایی کنند. البته نامهها پیشتر در نشریات منتشر شده بودند، شاید مردم بتوانند قاتل را شناسایی و معرفی کنند.
هنسون بسیار امیدوار بود که به جزییاتی درباره هویت اصلی قاتل دست یابد، اما شکست خورد. نام واقعی و هویت زودیاک در ۵۰ سال گذشته مخفی مانده و این معما حل نشده است.
۸- مردی که دن کیشوت را کشت
تری گیلیام را بهعنوان کارگردانی تحسینشده میشناسیم؛ «دن کیشوت» هم یکی از مهمترین رمانهای تاریخ ادبیات است. ماجرا از جایی شروع شد که تری گیلیام تصمیم گرفت اقتباسی سینمایی از دن کیشوت را بسازد؛ حدس میزنید در فرایند ساخت فیلم چه چیزهایی مطابق برنامه پیش نرفت؟ تقریبا همهچیز.
در یک بازه زمانی ۲۹ ساله، فرایند ساخت فیلم «مردی که دن کیشوت را کشت» بارها شروع و متوقف شد؛ چنین شرایطی را میتوان با عنوان «جهنم» یک گروه تولید نامگذاری کرد. ماجراها و حواشی ساخت دن کیشوتِ گیلیام بهاندازهای است که میتوان یک کتاب کامل را به آن اختصاص داد؛ اما بهطور خلاصه باید گفت که کارگردان در ابتدا اعلام کرد که برداشتی آزاد از رمان «دن کیشوت» را در سال ۱۹۸۹ خواهد ساخت. او درونمایههای رمان درباره شورش علیه جامعه را به فضای کارهای خودش نزدیک میدید.
درنهایت، گیلیام نتوانست منابع مالی کافی را برای ساخت این فیلم تامین کند و همین موضوع باعث شد که آن را نیمهکاره رها کند؛ هرچند که پروژه رویاهایش بود. پس از حل شدن مشکلات سرمایهگذاری، فیلمنامه با یک بازنویسی اساسی مواجه شد که در آن یک بازاریاب مدرن به زمان گذشته بازمیگشت و با دن کیشوت ملاقات میکرد.
ساخت فیلم «مردی که دن کیشوت را کشت»، از سال ۲۰۰۰ شروع اما خیلی زود متوقف شد؛ از دلایل توقف فیلمبرداری میتوان به وقوع یک سیل سهمگین، مشکل فیزیکی پیشآمده برای بازیگر نقش اول، پرواز هواپیما در نزدیکی محل فیلمبرداری که صداهای ضبط شده را غیر قابلاستفاده کرد و بازیگرانی که ورود به پروژه را رد میکردند، اشاره کرد.
۹- دزد و پینه دوز
اگر داستان ساخت فیلم «مردی که دن کیشوت را کشت» به نظرتان عذابآور آمده است، معلوم است که ماجرای ساخت «دزد و پینهدوز» را نشنیدهاید. درحالیکه تری گیلیام برای حدود سه دهه مشغول ساخت اقتباس آزادش از «دن کیشوت» بود و در این راه، صاحب رکوردی در کتاب گینس برای طولانیترین فرایند تولید در تاریخ سینما هم شد، پروژه «دزد و پینهدوز» کلید خورد؛ این فیلم که از یک داستان فولکور عربی الهام گرفته شده است، با تکیهبر فرهنگ و هنر عربی، اثری متواضعانه و مستقل از آب درآمد.
پس از هشت سالی که در فرایند تولید گذراند، ریچارد ویلیامز(کارگردان) به دلیل اختلاف مالی با تهیهکنندگان از ادامه همکاری با پروژه انصراف داد. ویلیامز فیلمنامه را بازنویسی کرد و آن را به سیسیل بی.دمیل (تهیهکننده آمریکایی) فروخت؛ اما رکود اقتصادی باعث شد که بر تولیدات تلویزیونی تمرکز کند و ساخت فیلمنامه جدید هم به تعویق افتد. اشتیاق ویلیامز به ساخت «دزد و پینهدوز» به حدی بود که در سر رویای خلق برجستهترین انیمیشن تاریخ را میپروراند؛ برجستهترین هم از نظر هنر داستانسرایی و هم پیچیدگی تکنیکهای انیمیشنسازی.
استیون اسپیلبرگ بخشهایی از فیلم را دید و چنان پسندید که ویلیامز را برای پروژه «Who Framed Roger Rabbit?» استخدام کرد؛ موفقیت آن فیلم، برادران وارنر را متقاعد کرد که سرمایه لازم برای اتمام «دزد و پینهدوز» را در اختیار ویلیامز بگذارند. اما به پایان رساندن این پروژه زمان زیادی برد و پس از تدوین دوباره، اکرانی محدود را تجربه کرد.
۱۰- بیگانه ۳
«بیگانه»، اثر ریدلی اسکات، یکی از مشهورترین و تحسینشدهترین فیلمهای علمی-تخیلی تمام دورههاست. ورود جیمز کامرون به تیم سازنده دنباله «بیگانه»، باعث شده بود که بسیاری از طرفداران و منتقدان در موضعی مشابه، منتظر فیلمی بهمراتب بهتر باشند. موفقیت دو فیلم قبلی باعث شده بود که هواداران، فیلم «بیگانه ۳» را هم در همان راستا بدانند و منتظر موفقیت آن باشند؛ اما اشتباه میکردند.
فیلمنامه «بیگانه ۳» توسط نویسنده سایبرپانک، ویلیام گیبسن نوشته شد؛ اما تهیهکنندگان ایدههای او را نپسندیدند. آنها اریک رد را استخدام کردند؛ مردی که فیلمنامه «تاریکی نزدیک» را نوشته بود. «بیگانه ۳» دوباره نوشته شد اما باز هم نتوانست رضایت تهیهکنندگان را جلب کند.
گزینه بعدی، دیوید تویی بود؛ نام او پس از نوشتن فیلمنامه «مخلوقات۲: غذای اصلی» بر سر زبانها افتاده بود. والتر هیل (کارگردان) معتقد بود که فیلمنامه تویی زیادی به حاشیه پرداخته است؛ از اینرو، به ویرایش آن اقدام کرد.
دکورهایی که با هر بار نوشته شدن فیلمنامه ساخته و پس از تغییر نویسنده، ویران میشدند، حدود ۷ میلیون دلار خرج روی دست کمپانی فاکس قرن بیستم گذاشتند؛ پیش از آنکه حتی فیلمبرداری شروع شود. فیلمنامه نوشته شده توسط ویلیام گیبسن در حال حاضر بهصورت آنلاین قابلدسترس و بارها مورد تحسین قرار گرفته است. اما فیلم «بیگانه ۳» پس از آنهمه حاشیه و هزینه، چیزی بیشتر از یک اثر بسیار معمولی و متوسط نیست.
منبع: Taste of Cinema