محوریت «۳۵ شاتِ رام» یک سکانس طولانی است که در رستورانی کوچک و خلوت اتفاق میافتد.
محوریت «۳۵ شاتِ رام» (۲۰۰۸) یک سکانس طولانی است که در رستورانی کوچک و خلوت اتفاق میافتد. دیروقت است و چهار شخصیت اصلی پس از اینکه ماشینشان در طوفان خراب شده برای صرف نوشیدنی به اینجا آمدهاند. الکس دسکاس نقش لایونل را بازی میکند. او مهندس قطار میانسالی است که همسرش درگذشته و بعد از ظهر را در کنار دخترش ژوزفین (متی دیوپ)، یک معشوق قدیمی (نیکول دوژ) و نوئه (ژرژی کالین) که همسایهای قدیمی است و حکم پسرش را دارد، میگذراند. صحنه درست همان طوری است که کلر دنی توصیفش میکند: «نوعی تراژدی، به شکل خانوادگی» که در کمال تعجب با نوعی شادی و لطافت ارائه میشود. نقطه عطف داستان، با پخش آهنگ «شیفت شب» از گروه The Commodores است که از رادیو شنیده میشود. لایونل، دست ژوزفین را در دستان نوئه میگذارد و در حالی که دخترش در آغوش مردی غریبه میرقصد به تماشا مینشیند.
«۳۵ شات رام» که کاملا از «آخر بهار» یاسوجیرو ازو (۱۹۴۹) اقتباس شده است، از ماجراجوییهایی مفهومی مثل آنچه در «مزاحم» (۲۰۰۴) دیده میشود و فیلمی تجربی و انتزاعی مثل «به سمت ماتیلدا» (۲۰۰۵) فاصله میگیرد. این فیلم، کوچکتر و صمیمیتری است چیزی در مایههای «جمعه شب» (۲۰۰۲) و (nanette et boni) (۱۹۹۶). مشغولیات ذهنی کلر دنی در رابطه با خارجیها و سیاستهای اجتماعی که زندگی آدم ها را مشخص میکند همچنان باقی است اما به جز صحنهای در کلاس کالج، ضمنی باقی میماند. این یک داستان عاشقانه است- در واقع چند داستان عاشقانه- که با حرکات و رفتارهای غیر صریح گفته میشود.
همراه فیلیمو شات بمانید و مصاحبه با کلر دنی را بخوانید.
«۳۵ شات رام» کمی غیرمنتظره بود.
کلر دنی : واقعا؟ من خودم کمی متعجب شدهام چون نمایش دیشب عالی بود و فکر کنم اکثر تماشاگرها فیلم را پسندیدند. وقتی برای سوال و جواب بالا رفتم تقریبا همه چیز خیلی گرم و خوب بود، البته چندتایی هم سوال احمقانه داشتم. حتی کمی شوکه شدم. یک سوال این بود «ما مردم آمریکای شمالی هستیم و وقتی شخصیتی را از پشت ببینیم یعنی قرار است اتفاقی بیفتد» و منم گفتم «آره موافقم اینم یه جور نگاه به دیگرانه» و بعد زن ادامه داد «و این کمی غیرمنصفانه است که فقط برای چیز بی اهمیتی مثل افتادن از دوچرخه یا چیزی شبیه این باشه».
من این سوال رو سوال خیلی جالبی میدونم، از این لحاظ که شاید این کلیشه نگاه کردن به سیاه پوستها شدیدتر از چیزی است که فکر میکردم. بهش گفتم که این نوع نگاه کردن به دیگران مدتها است که در نقاشی وجود داره. از نقطه نظر یک فرانسوی، این نوعی همراه آن ها بودنه، بدین معنی که هر اتفاقی ممکنه برای آن ها بیفتد اما نه صرفا چاقو یا تیر خوردن.
طی این سالها من فهمیدم که باید فیلمهای شما را دست کم دوبار ببینم چون معمولا ۳۰-۴۰ دقیقهای از فیلم میگذرد تا میفهمم فیلم را اشتباه برداشت کردهام.
کلر دنی : معذرت میخوام. این اصلا از روی قصد نیست.
نه، این یکی از چیزهایی است که باعث میشه فیلمهاتون رو خیلی دوست داشته باشم. فکر کنم به نظرم رسید که فیلم نوعی تعلیق دارد که البته درش نبود.
کلر دنی : شاید تعلیق از معرفی کاراکترها به این صورت بود که ما با آنها و زندگیهایشان آشنا میشدیم، اما پیوندهایی را که باعث ارتباط چهار شخصیت اصلی باهم میشد ناگفته گذاشتیم. من فکر کردم که شاید اگر فیلم با گروهی از آدمهای خاص مثل پدر، دختر همسایه و مراسم و روابطشون آغاز بشه این خودش نوعی تعلیق خواهد بود. من تلاشی در خلق تعلیق نکردم.
تماشاگرها در انتظار دیدن یک تعارض بزرگ میگشتند در حالی که فیلم شما درباره روابط عاشقانه و احساسی است.
کلر دنی : اما این هم نوعی تراژدی، به شکلی خانوادگی است. این جداییِ بزرگی است. این احتمالا بزرگترین جدایی بعد از مرگ مادر است. آنها نوعی تعادل رو در زندگیشون ساختند، نوعی مناسک و هر اتفاقی بعد از آن بیفتد آنها همیشه با آن درگیر خواهند بود.
وقتی پدر زنم چند سال پیش فوت کرد، ما عکسی در دفتر کارش و روی میزش پیدا کردیم. در یک سمت عکس تصویری از همسرم در چهارسالگی با لباس باله بود و در سمت دیگرش عکسی از او موقع ازدواجمان بود.
کلر دنی : اگرچه من میتونم بگم که فیلم ادای دینی به ازو است اما در عین حال داستان مادر و پدربزرگم هم هست. پدربزرگم هم همسرش رو از دست داده بود و مادرم را به تنهایی بزرگ مرده بود. حالا مادر من ۸۰ ساله است و پدرم ضعیف و در آستانه مرگ است. وقتی مادرم شبها غمگین است به من یا بردار خواهرهام زنگ میزند و به ما میگوید «خوب شاید مهمترین مرد زندگیم پدرتون نبود بلکه پدر خودم بود». ما میدونیم که او همسرش رو به شکلی زن و شوهرگونه خیلی دوست دارد اما با پیر شدن نوع نگاه جدیدی پیدا کرده.
پس از دیدن «به سمت ماتیلدا» و ویدیوهایی که برای Sonic Youth ساختید، انتظار داشتم که دوربینتان تحرک بیشتری داشته باشد. شما از ازو اسم بردید، او روی همکاری شما با فیلمبردارتان، اگنس گودار، هم تاثیری داشت؟
کلر دنی : این ازو نیست، من با اگنس درباره ازو صحبت کردم اما مشخص است که مثل او فیلمبرداری نکردیم. حس کردم فیلم به یک شکلی از آرامش نیاز دارد باید با دوربین روی دست هم باشد. اما تمایل اصلیم این بود که ساده و یکپارچه باشد. چون همه شخصیتها سیاه پوستند و میخواستم برای تماشاگران واضح باشد که آنها مخفیانه زندگی نمیکنند. آنها یک زندگی واقعی و محکم دارند و فرانسویاند. و فکر کردم اگر دوربین لرزش داشته باشد زندگی آنها هم لرزان خواهد بود.
تصمیم اولیه شما ساختن فیلمی درباره یک خانواده سیاه پوست بود یا پس از انتخاب الکس دسکاس برای بازی در نقش پدر چنین تصمیمی گرفتید؟
کلر دنی : راستش پدربزرگم من رو به این فکر انداخت. پدربزرگ من اهل برزیل بود و از آنجا آمده بود. او خیلی خوش قیافه و کاملا غیر فرانسوی بوده. او مرد واقعا باوقاری بود. البته با همسرش در فرانسه آشنا شده بود. او از آمازون آمده بود و برای همین پوستش تیره بود. به عنوان یک پدربزرگ او من را سوار دوچرخهاش میکرد و میگرداند. او بهترین پدربزرگ ممکن بود. او یک شاهزاده بود و من با خودم فکر کردم تنها بازیگری که میتوانم به خوبی پدربزرگم تصورش کنم الکس است.
البته خیلی وقت پیش به اگنس گفته بودم که الکس برای من چیزی شبیه چیشو ریو است که همان پدربزرگ در فیلمهای ازو است. نوعی تنهایی یا راز در او هست. بعد متی (دیوپ) را ملاقات کردم و او را برای نقش دختر پسندیدم و کم کم متوجه شدم که بدون اینکه یک تبدیل به یک مفهومش کنم دایره روابط شکل میگیرند. من نمیخواستم سیاهپوست بودن آنها تبدیل به یک مفهوم شود. تنها اینکه آنها فرانسوی هستند و آنها اینجا هستند. در فرانسه وقتی رنگین پوستی در فیلمی میبینید همیشه خشونت هم وجود دارد. و من فکر کردم بله اما این چیزی که ما میگوییم هم درست است. به نظر من حقیقت این است که جامعهای وجود دارد که فرانسوی هستند و پوست تیره هم دارند. این دو هم در هم تنیده شده هستند و هم جدا.
یکی از صحنههای موردعلاقه من در میان فیلمهایی که از شما دیدهام سکانس رقص گرگور کالین در «یو اس برو خانه» بوده است؛ برای همین دیدن رقصیدن دوباره او خیلی عالی بود. با شروع صحنه رقص او با خودم گفتم حالا این شد یک فیلم از کلر دنی!
[میخندد.]
من از شنیدن دوباره آهنگ شیفت شب هم حسابی لذت بردم.
کلر دنی : من هم، آهنگ واقعا عالیایه.
چطور و کی این آهنگ رو انتخاب کردید؟
کلر دنی : موقع نوشتن فیلمنامه فکر کردم که این پدری است که دارد با دخترش میرقصد، چه چیزی آن هل اولیه را به او میدهد تا دست دختر را در دست نوئه بگذارد و چه چیزی پدر را به این فکر میاندازد که «خیلی خوب من جابه جا میشوم، دخترم این کار رو نمیکنه پس من این کار رو میکنم.»
صادقانه بگم اصلا یک لحظه هم شک نکردم. آهنگ خیلی گرم و لطیف است. وقتی از استوارت استیپل که موزیسین گروه تیندراسکیدز است (و موسیقی خیلی فیلم های دنی را به عهده داشته) درباره انتخابم نظر خواستم گفت «کاملا موافقم» و البته اولین چیزی که من را به یاد شیفت شبانه انداخت این بود که در فیلم انگار یک شیفت شبانه در جریان است!
البته این آهنگ هم یک یادآوری از فقدان و تراژدی است.
کلر دنی : بلی.
فیلمهای شما اکثرا در مورد بدنهایی در حال حرکت و در ارتباط با دیگران است. لحظههایی که دوربینتان را روی بازیگرانتان فیکس میکردید، همیشه لحظههای موردعلاقه من در فیلمهایتان بودهاند.
کلر دنی : اما میدونی که این غیرارادی نیست، البته جدا از اعتیادم به موسیقی و رقص از همان جوانی، هیچ وقت به کوریوگرافی فکر نمیکردم. و بعدا کوریوگرافرها پیشم میآمدند و میگفتند که از کارهایم خوششان میآید. مثل برناردو مونتت که بعدها با او در Beau travail کار کردم. من اصلا نمیدونستم چه کار میکنم، فقط کاری رو میکردم که به نظرم درست میآمد.
من ممکنه خوش شانس هم بوده باشم که با بازیگرهایی کار کردم که کمی خجالتی بودند و در نتیجه در موقع رقص چیزی از خودشان را رها می کردند. یادمه در جوانیم میدیدم که دختر و پسرهای جوان خجالتی موقع رقصیدن انگار چیزی را نشان میدادند که در خود معمولیشان نمیشد دید و ناگهان با رقصیدنشان خیلی چیزها را درباره خودشان نشان میدادند.
فیلم های شما معمولا از زاویه دید یک شخص خاص روایت میشود. در «۳۵ شات رام» تنها یک نما هست که پدر و دختر اسب سواری میکنند و به نظر سوبژه میرسد.
کلر دنی : این یک رویا بود.
این لحظهای بود که انگار از دست دوربین ابژه شما در رفته بود.
کلر دنی : این به خاطر آن شعر گوته است که درباره پدری است که با کودکش که دارد از تب میمیرد سواری میکند. به خاطر همسر آلمانی در داستان یاد این شعر افتادم. او دخترش را در آغوش میفشارد و حس میکند که اسب خیلی آرام میرود و شاید دیر به ده بعد برسند و نتواند دخترش را نجات دهد. این شعر بیشتر به خاطر اینکه در یکی از آهنگهای شوبرت خوانده میشود شهرت دارد.
این اولین فیلم متی دیوپ است؟
کلر دنی : او بازیگر نیست. متی یک دانشجوی کارگردانی است. او همین الان دو فیلم کوتاه ساخته و دختر موسیقیدان مشهور سنگال، واسیس دیوپ و برادرزاده کارگردان سنگالی جبرییل دیوپ مامبتی است.
چطور او رو راضی به بازیگری کردید؟
کلر دنی : من باهاش ملاقات کردم و فیلمهایش را دیدم و از میان همه دخترانی که با الکس دیدیم فقط توانستم به او اعتماد کنم. من نمیخواستم که فقط خوشگل باشه، دوست داشتم که باهوش و شجاع هم باشد.
ظاهرا شما فیلم «جنس سفید» را هم تمام کرده اید. کی اکران خواهد شد؟
کلر دنی : در زمستان احتمالا.
در این فیلمتان ایزابل هوپر بازی دارد درست است؟
کلر دنی : بله، ما خیلی خوب با هم کنار میآیم. من واقعا دوستش دارم.
او جزو اندک بازیگرهایی است که من به عنوان یک مولف قبول دارم. میتواند یک فیلم را به تنهایی جلو ببرد.
کلر دنی : او فیلم را جلو نمیبرد. بازیگر بسیار باهوشی است. حدسهایی میزند و با هر کارگردانی که کار میکند به نحوی با او رابطه برقرار میکند و نوعی اعتیاد به خودش میآفریند. او چیزی را جلو نمیبرد چون این بیش از اندازه آسان خواهد بود. او نیازی به خودش درست میکند، فیلم را به خودش معتاد میکند. به نحوی فیلم تبدیل به او میشود.
چه نوع شخصیتی را در این فیلم برای شما بازی میکند؟
کلر دنی : زنی شجاع و کله شق که نمیخواهد قبول کند که کشوری که در آن زندگی میکند در آفریقاست و در حال جنگ است. جنگی در اطراف جایی که او زندگی میکند در جریان است او بهتر است آنجا را ترک کند. او در بدترین شرایط هم میماند.
کتاب مردم جولایِ نادین گوردیمر را خواندهاید؟
کلر دنی : بله اما از نادین گوردیمر خوشم نمیآید، چند باری ملاقاتش کردم و چندان با هم نساختیم. ما آفریقا را مثل هم تجربه نکردیم. تنها کسی که میتوانم خیلی خوب حسش کنم دوریس لسینگ است. نادین گوردیمر زیادی دیکتاتور است و چندان با محبت نیست. من جی ام کوتزی را ترجیح میدهم.