در فیلم «شرلی» (با نام اصلی Shirley) صحنهای خاص وجود دارد. این صحنه، نمودی تمام و کمال از هر آن چیزی است که ماهیت ترس را در داستانهای شرلی جکسن، نویسندۀ آمریکایی، تشکیل میدهد: شرلی جکسن با بازی الیزابت ماس، در مهمانی دانشکده حضور دارد. او روی کاناپه نشسته و با نفرت به بانوان شاد و سرزندهای خیره شده است که به زیبایی لباس پوشیدهاند. سپس تعمداً محتویات لیوانش را، که پر از یک نوشیدنی قرمزرنگ است، روی کاناپه خالی میکند. خانم ظریف و زیبای صاحبخانه وحشتزده بهسوی او میآید. جکسن سعی میکند با کشیدن دستمالی لکه را پاک کند، اما خانم صاحبخانه با صدایی خفه میگوید: «آن لکه را پخش نکن، بلکه بهآرامی پاکش کن!» به نظر میرسد که خانم میزبان بیشتر از آنکه از لکۀ روی مبل ناراحت شده باشد، از ناشیگری جکسن در شیوۀ صحیح پاککردن آن لکه شگفتزده است. هرچه این صحنه بیشتر ادامه مییابد، بیننده بیشتر به فکر فرو میرود؛ زنانی وجود دارند که میدانند چگونه باید لکه را پاک کرد و در مقابل زنانی هستند که روش صحیح را یاد نگرفتهاند و بنابراین با شیوۀ غلط خود خرابکاری میکنند! زنان دانای گروه اول، زنان خرابکار دستۀ دوم را از گروههای خواهرانۀ خود طرد میکنند؛ یعنی، همان زنانی که لکهها را پخش میکنند و آنها را بدتر میکنند. این زنان را نمیتوان پذیرفت و افراد مبادیآداب و فهمیدۀ جامعه باید از آنها اجتناب کنند. در تأیید این تعبیرها، کافی است به مجموعه داستانهای کوتاه جکسن نگاهی اجمالی انداخته شود. در این کتابها، جکسن دربارۀ ارواح مینویسد و خانههایی را توصیف می کنند که در تسخیر ارواح هستند. در عین حال، او دربارۀ هراس زندگی در جوامع کوچک روستایی و خیانت و بیوفایی در میان زنان مینویسد. در واقع، مواجهشدن با ارواح در مقایسه با مواجهه با زنانی که همواره در حال پچپچکردن، بدگویی و قضاوت دربارۀ دیگراناند، همچون بازیای کودکانه به نظر میرسد. جوزفین دکر، در مقام کارگردان، از این موضوع درک عمیقی دارد و در اثر بلندپروازانۀ خود، به نام «شرلی»، آن را بهخوبی به نمایش درآورده است. فیلم «شرلی»، بر اساس رمان «شرلی» (با نام اصلی Shirley)، نوشتۀ سوزان اسکارف مرل ساخته شده است که داستان زندگی شرلی جکسن و همسرش استنلی هایمن را در نورث بنینگتون روایت میکند. در این داستان، زوج جوانی به این منطقه میآیند و تصمیم میگیرند که با جکسن و همسرش زندگی کنند. ماجراهای فیلم از زاویه دید این زوج روایت میشود.
بهترین اپیزود فصل پنجم آینه سیاه؛ داستان شاهزاده خانمی با بازی مایلی سایرس
فیلمنامۀ اقتباسی را سارا گابینز نوشته است و دکر برای ساخت آن، گروهی از افراد توانمند را دور هم جمع کرده که در رأس آنها، الیزابت ماس در نقش اصلی فیلم دیده میشود. مایکل استالبرگ در نقش هایمن (همسر جکسن)، مردی کنترلگر و مشتاق زنان است. فرد (با بازی لوگان لرمن) و رُز (با بازی اودسا یانگ) بهتازگی ازدواج کردهاند. آنها با وجود آگاهی از شرایط زندگی زناشویی جکسن و همسرش، وارد زندگی آن دو میشوند. استنلی تدریس میکند و فِرِد دستیار جدید اوست. رُز آرزوی معلم شدن را در سر میپروراند، اما استنلی از او میخواهد که در انجامدادن کارهای خانه به همسرش کمک کند. بدین ترتیب، آرزوی رُز دستنیافتنی به نظر میرسد. او که نمیتواند این درخواست را رد کند، در خانه به شستن ظرفها و سابیدن قابلمهها مشغول میشود. رُز از شرایط دلخور است؛ همسرش وقت خود را در میان همکاران زیبایش در آموزشگاه میگذراند، درحالیکه او در قلمروی نویسندهای معروف گرفتار شده است.
در جایی از فیلم، جکسن میگوید: «من دربارۀ اختلالات روانی و ترس مینویسم و فکر میکنم اگر همۀ داستانهایی که نوشتهام پیدرپی خوانده شوند، میتوان همۀ آنها را مستندی دربارۀ اضطراب و پریشانی دانست.» در بعضی از داستانهای جکسن، ترس و وحشت، صریح و واضح است؛ درحالیکه در برخی دیگر نمیتوان منشأ دقیق این ترس و اضطراب را مشخص کرد. جکسن از اجتماع و فضای باز وحشت داشت، بنابراین پرداختن به این موضوعات غیرمنتظره نیست. شخصیتهای داستانهای او معمولاً از تماس با دیگران طفره میروند و از نگاههای زیرچشمی آنها میتوان به انگیزههای شریرانهشان پی برد.
جکسن در جوانی و در ۴۸سالگی، در خواب از دنیا رفت که نتیجۀ سیگار کشیدنهای فراوان و سلامت متزلزل جسمانی او بود. او زندگی پرمشغلهای داشت؛ شاید معروفترین کتاب او که نامش را در مقام یک نویسنده مطرح کرد داستان «لاتاری» (با عنوان اصلی The Lottery) باشد که در سال ۱۹۴۸ مجلۀ نیویورکر آن را منتشر کرد و به قول امروزیها وایرال شد. این اولینباری بود که دفاتر مجلۀ نیویورکر پر از انبوه نامههای خوانندگان شد. مردم متوجه نشده بودند که «لاتاری» داستانی تخیلی است! تا جایی که یکی از خوانندگان پرسیده بود: «آیا آنچه در این ماجرا توصیف کردهاید رسمی رایج است؟» جکسن سبب هیجان مردم شده بود. او شش داستان دیگر نیز نوشت که از آن جمله میتوان به «خانۀ جنزده» (با عنوان اصلی The Haunting of Hill House) در سال ۱۹۵۹ و «ما همیشه در قصر زندگی کردهایم» (با عنوان اصلی We Have Allways Lived in the Castle) در سال ۱۹۶۲ اشاره کرد . این داستانها در زمرۀ بهترین آثار او به شمار میآیند.
فیلم «شرلی» را نباید بیوگرافی شرلی جکسن دانست. «شرلی» فیلمی دربارۀ جکسن است که به سبک داستانهای کوتاه خود او ساخته شده است. جکسن در داستانهایش معمولاً از دو شخصیت یا شخصیتی با دو زندگی استفاده میکرد و در فیلم «شرلی» نیز داستان یک زوج روایت میشود. در فیلم، شرلی در مقابل رُز گاه بدجنس و گاه مهربان است و بدین ترتیب، همواره رُز را در بیم و امید نگه میدارد. در فیلم، شرلی در حال نوشتن رمانی است که با نام «Hangsaman» در سال ۱۹۵۱ منتشر شد؛ داستانی که بر اساس اتفاقی واقعی نوشته شده است: دختری روستایی به نام پائولا جین ولدن ناپدید شد و هیچگاه به خانه باز نگشت. این ماجرا تا به امروز حلنشده باقیمانده است. در تصورات جکسن، پائولا دختری است که با پالتویی قرمزرنگ و صورتی نورانی بهسمت جنگل میرود. در جایی از فیلم، در تخیل جکسن، صورت دختر به چهرۀ رُز تبدیل میشود. پائولا کمکم به تخیلات رُز نفود میکند، همانطور که پیشتر ذهن شرلی را تسخیر کرده بود و بدین صورت به دنیای واقعیت قدم میگذارد. مرزهای سهگانۀ این شخصیتها کمکم رنگ میبازد و ناپدیدشدن پائولا اشاراتی به دو زن دیگر دارد . آنها میپرسند که واقعاً چه اتفاقی افتاده است؟ آیا پائولا کشته شده است؟ آیا خودکشی کرده است؟ یا شاید فقط تصمیم گرفته ارتباطش را کاملاً با زندگی قطع کند و ناپدید شود؟
الیزابت ماس در فیلم «شرلی» نسخۀ کاملی از جکسن است؛ او موهایی پریشان دارد و با آن عینک ضخیم و سرووضع شلخته چنان دمدمیمزاج است که پیشبینی رفتار بعدی او غیرممکن مینماید. او معمولاً باجذبه، تندخو و ترسناک است. اما با وجود همۀ این افسردگی و تیرگی درونی، جکسن نادان و بیتجربه نیست و ماس هرگز اجازه نمیدهد که ارادۀ آهنین درون این زن فراموش شود. هرچند در ظاهر، او اغلب درهمشکسته مینماید. او گاه چنان میتواند بیپروا به ذات انسان بپردازد که در نهایت به نوشتن کتابی مانند «لاتاری» بینجامد.
در سوی دیگر، استالبرگ با نمایشی مضحک از برتری، خود را عاقلتر نشان میدهد، اما در شخصیت او نشانههایی دیده میشود که انگار در واقع همه چیز آنگونه که دیده میشود نیست. این فیلم دربارۀ مردی عجیبوغریب و خشن، و همسر درمانده و نادیدهگرفتهشدۀ او نیست. این زن و شوهر بارها احساسات مشابهی در ارتباط با حضور و روابط فِرِد و رُز تجربه میکنند؛ آنها به این زوج جوان که در آن سوی میز نشستهاند خیره میشوند و شاهد مکالمات عادی آنها دربارۀ مسائل روزمرهاند. رُز و فِرِد مانند دو کودک سرخوش که زیر پلی مخفی شدهاند تا کسی را غافلگیر کنند به شیطنتهای خود میخندند و با هم پچپچ میکنند. شاید رادیکالترین قسمت فیلم تغییرات رُز باشد که یانگ بهخوبی از عهدۀ اجرای آن برآمده است. در حقیقت، تعهد به استعدادِ ذاتی خود اوست که در پیشبینیناپذیر بودن با الیزابت ماس برابری میکند.
شیوۀ بصری دکر در ساخت فیلم در نوع خود بیهمتاست. او با تمرکز بر برخی جزئیات، تصاویر کلی را متزلزل میکند و بهندرت به آنچه در پی خواهد آمد توجه نشان میدهد. نتیجۀ این روش فیلمسازی مانند گوشدادن به موسیقی در زیر آب یا تلاش برای خواندن خطوط بسیار ریز است که چشم را خسته میکند؛ در فیلمهای او همواره تمرکز نگاه مخاطب با برجستهکردن نکاتی حاشیهای از موضوع اصلی منحرف میشود. دکر با فیلم «مدلین مدلین» (با عنوان اصلی Medeline’s Medeline) که در سال ۲۰۱۸ ساخته شده است در دنیای سینما معروف شد؛ اما دو فیلم اول او با عنوان «Butter on the Latch » محصول سال ۲۰۱۳ و «Thou Wast Mild and Lovely» محصول سال ۲۰۱۴ نیز بسیار جالبتوجه هستند. ساختههای دکر را میتوان آثاری کاملاً چالشبرانگیز و مطرح دانست که تجربیات جدیدی را به مخاطب ارائه میدهند. دکر با این شیوۀ خود، فضایی برای فیلمسازی مستقل و با روشهای نوین ایجاد کرده است؛ همچنین اعضای تیمش را بهخوبی در کنار یکدیگر قرار داده و در چیدن افراد توانا در کنار هم بسیار موفق عمل کرده است. کار فیلمبرداری استورلا براندت گروولن درخشان و موسیقی متن تامار کالی نیز تحسینبرانگیز است. تامار کالی قبلاً در فیلمهای «مدلین مدلین» و «دستیار» (با عنوان اصلی The Assistant) نیز هنر خود را در تبدیل موسیقی متن به عنصری اصلی و تأثیرگذار در صحنههای فیلم به اثبات رسانده است.
۵۰ فیلم برتر سال ۲۰۲۰؛ از فیلمهای جذاب تابستانی تا درامهای پاییزی
تأکید فیلم در برخی صحنهها بر شرلی و استنلی به عنوان زوجی بدون فرزند، بیهوده و گمراهکننده به نظر میرسد. آنها در زندگی واقعیشان چهار فرزند داشتند و جکسن دربارۀ تربیت کودکان دو کتاب به رشتۀ تحریر درآورده است. عناوین این دو کتاب نیز مختص شیوۀ خاص جکسن در نگارش انتخاب شدهاند: «زندگی در میان وحشیها» (با عنوان اصلی Life among the Savages) و «بزرگکردن اجنه» (با عنوان اصلی Raising Demones) نامهایی هستند که جکسن برای این دو کتاب برگزیده است. او کتابی نیز برای مادران جوان نوشته و در آن نکات مفید مادرانه را آموزش داده است. کتابهای تربیتی او در فروش موفق بودهاند و برای کتابهایی نظیر «PleaseDon’t Eat the Daisies » نوشتۀ جین کر و مقالات شخصی نورا افرون به نوعی الگو محسوب میشوند. جکسن را باید نویسندهای بهواقع پیشرو در این زمینه به شمار آورد و این موضوع در فضای شاد خانوادههای دهۀ ۱۹۵۰ و پس از چاپ کتابهایش نمود بیشتری دارد. در فیلم «شرلی»، مسائل تخیلی بسیاری اضافه شده است، اما حذف چهار فرزند او چندان منصفانه به نظر نمیرسد؛ زیرا به عنوان یک نویسنده، بخش بزرگی از شهرت و اعتبار جکسن مدیون کتابهای تربیتی او دربارۀ پرورش فرزندان بوده است. این موضوع برای افرادی که از زندگی واقعی جکسن اطلاعی ندارند، شاید مسئلۀ چندان مهمی نباشد، اما میتواند سبب سردرگمی افراد مطلع شود.
منبع: Roger Ebert