در نگاه دوباره به فیلم بعد از تمام جنجالها و حاشیهها، باید گفت که «مارمولک» همچنان موثر و سرپاست، اما…؛ بحث درباره این “اما” را در یادداشت فیلیمو شات دنبال میکنیم.
«…خدا که فقط متعلق به آدمهای خوب نیست؛ خدا، خدای آدمهای خلافکار هم هست و فقط خود خداست که بین بندگانش هیچ فرقی نمیگذارد. فیالواقع خداوند اِندِ لطافت، اِندِ بخشش، اِندِ بیخیال شدن، ِاندِ چشمپوشی و اِندِ رفاقت است. رفیق خوب و بامرام همهچیز را پای رفاقت میگذارد…»
این بخشی از مونولوگ معروف رضا مثقالی (پرویز پرستویی) در پرده پایانی فیلم «مارمولک» است. ظاهرا باید حسابی تماشاگر را بخنداند، در عمل نه. وقتی که رضا مارمولک در موقعیتی غیرمنتظره قرار میگیرد (به جای روحانی دارد برای زندانیانی شبیه به خودش سخنرانی میکند و درعینحال میداند مجاور (بهرام ابراهیمی) که در جمعیت نشسته، احتمالا مچش را گرفته است)، با به هم ربط دادن تمام چیزهای فهمیده و نفهمیدهای که در این مدت شنیده، خیلی شهودی آنچه را از سر گذرانده به زبان میآورد. گریهاش میگیرد چون برای اولین بار احساس میکند که به بخشش نیاز دارد، به عفو برای شروع یک زندگی تازه؛ چیزی که در این مدت، ناخواسته تجربهاش کرده. تماشاگرانی هم که تا به اینجا فیلم را دنبال کردهاند، چشمشان پر از اشک میشود. فیلم، کار میکند و تاثیرش را میگذارد. چطور این اتفاق میافتد؟ چقدر حسابشده و آگاهانه است و چقدر حاصل برخورد ناخودآگاه سلیقهها و عقاید افراد مختلف درگیر پروژه؟ از پیمان قاسمخانی و کمال تبریزی گرفته تا منوچهر محمدی و پرویز پرستویی. از پشتصحنه که خبر نداریم، فقط در نگاه دوباره به فیلم بعد از تمام جنجالها و حاشیهها، باید گفت که «مارمولک» همچنان موثر و سرپاست، اما…؛ بحث درباره این “اما” را در یادداشت فیلیمو شات دنبال میکنیم.
احتمالا کمتر فیلمی در دو دهه اخیر بهاندازه مارمولک در فرهنگعامه نفوذ کرده است. فیلمی که بیشتر مردم نسخههای قاچاقی و یواشکیاش را بارها دیدهاند و دیالوگهایش به تکیهکلام روزمره تبدیل شدهاند. بخش عمدهای از این تاثیر، به رویکرد جسورانه در شوخی با مقام روحانیت برمیگردد؛ ولی روایت سرراست قصه و نگاه آن را هم نباید از یاد برد. مسئلهای که اکثر مخالفان و منتقدان در زمان نمایش موافقش نبودند؛ چه آنهایی که فیلم را در ساحت هجو دیدند و از تماشای آن عصبانی شدند و چه کسانی که به نظرشان با وجود تمام شوخیهای تابوشکنانه، «مارمولک» درنهایت از قرائت رسمی موردنظر حاکمیت در موضوع مربوطه خارج نمیشود. قضیه سادهتر از این حرفها است؛ یکبار دیگر ماجرا را مرور کنیم.
یک زندانی که به اشتباه به حبس ابد محکوم شده، فرار میکند، در پوشش یک روحانی. تقدیر طوری در ماجرا دست میبرد تا از شهر مرزی کوچکی سر درآورد که مردمش منتظر امام جماعتاند. مردم، روحانی قلابی را اشتباه میگیرند و فراری مجبور میشود برای مدتی در نقش جدیدش باقی بماند تا ماجرا لو نرود. در این مدت، چارهای ندارد جز این که آدم خوبی باشد. همین تلاش از سر ناچاری برای خوب بودن است که زندگی مردم شهر را عوض میکند.
الگو تازه نیست و قصه را بارها شنیدهایم: سوتفاهمی که شوخیشوخی، جدی میشود. قهرمان اشتباهی که دست تقدیر او را به درک تازهای از خودش میرساند و تبدیلش میکند به همان کسی که مردم به آن باور دارند. در این نوع روایت، با تقدیر، تغییر و باور سروکار داریم. مثلا نمونه دورتر و مدرنتری از این الگو را میشود به طرز غافلگیرکنندهای در رمانهای دن براون با محوریت شخصیت رابرت لنگدان پیدا کرد؛ استاد نمادشناسی شکاک که هر بار با یک ماجرای تازه از رازهای تاریخی کلیسای کاتولیک و محافل مخفی سر درمیآورد و آخرسر به تجربهای شهودی میرسد که چیزی فراتر از اثبات و فرض وجود دارد؛ چیزی که فقط باید درکش کرد و قابلشرح نیست. بله، ربط دادن کتابهای دن براون به «مارمولک»، دستکمی از نطقهای خود آقا رضای فیلم در بابِ «پالپِ فیکشنِ» برادر تارانتینو ندارد! واقعیتش را بخواهید، برای همین است که فیلم هنوز کار میکند: پیاده کردن یک الگوی روایی کلاسیک درباره مفهوم ایمان و تقدیر در بافت جامعه سنتی ایرانی. همانطور که فیلم تاکید دارد درباره راههای متعدد رسیدن به خدا، تمدن هم در دوران پستمدرن روشهای زیادی را برای بازتعریف و بازیابی مفهوم ایمان امتحان کرده. «مارمولک» برخلاف اکثر فیلمهایی که بعدا و قبلا درباره جایگاه روحانیت ساخته شد، فراتر از قدرت و نفوذ یک لباس و کسوت، درباره تعامل انسانی در یک جامعه کوچک و تاثیر ساختاری مذهب بر زنجیره روابط است؛ همان چیزی که سازندگان فیلم ازش بهعنوان تاثیر مثبت یاد میکردند و خیلی وقتها نقادان اجتماعی سکولار نادیدهاش میگیرند. اینجاست که میرسیم به “اما”ی اول بحث.
در تمام این سالها که از نمایش پرسروصدا در جشنواره فجر و اکران محدود متعاقبش گذشته، همیشه از «مارمولک» با افسوس یاد شده؛ افسوس که میتوانست رکوردهای فروش سینمای ایران را بکشند، میتوانست بهمراتب بیشتر در فضای رسمی دیده شود و بحث ایجاد کند و مهمتر از همه، جریانی راه بیاندازد که سینمای عامهپسند بتواند در بحثهای مهم اجتماعی و حتی سیاسی پذیرای آرای مختلف و درنتیجه موجب گفتگو باشد. در عوض، فیلم توقیف و در فضای رسانهای تبدیل شد به پدیدهای “اسمشو نبر”. «مارمولک» را در تمام این سالها بارها دیدهاند، بدون آنکه از ظرفیتهای فرامتنیاش استفاده شود. یکی از بهترین محصولات سینمای ایران در دهه هشتاد، امروز در معرض تماشای دوباره است. کموکاستیهایش آنقدر نیست که خیلی به چشم بیاید و با وجود نمونههای عینی و غریبی که این روزها در شبکههای اجتماعی وایرال میشود، شوخیها و موقعیتهای فیلم همچنان از مخاطب خنده میگیرد. “اما” افسوس واقعی را باید کسانی بخورند که در تمام این سالها جلوی دیده شدن آن را گرفتند و دیگر نمیتوانند زمان را به عقب برگردانند تا فیلم تاثیر اجتماعی زمان ساختش را تکرار کند؛ جامعه امروز ایران شکاک و بدبینتر از آن است که به امثال رضا مارمولک فرصت بدهد تا پوشیدن یک لباس اهلیشان کند و شاهد این سیر تقدیرگرایانه رستگاری باشند. دیر شده، گرچه کسانی که طی این سالها فیلم را تماشا کردهاند هنوز اعتراف صادقانه رضا مثقالی را یادشان مانده و احتمالا فراموش نکردهاند که «و فیالواقع خداوند اِندِ رفاقت» است.