خشونت از ذات انسان جدا نیست و مفهوم خونخواهی و انتقامگیری، قدمتی بهاندازه تاریخ بشر دارد.
خشونت از ذات انسان جدا نیست و مفهوم خونخواهی و انتقامگیری، قدمتی بهاندازه تاریخ بشر دارد؛ این موضوع، چنان در تاروپود ناخودآگاه جمعی تنیده شده است که سایه آن بر میزان قابلتوجهی از آثار خلاقه سنگینی میکند.
سینما، همیشه و با آغوشی باز به استقبال پروتاگونیستهایی رفته است که قصد تسویهحساب و انتقام دارند؛ این داستان هرگز کهنه نخواهد شد و به تعداد افراد بشر، نسخههای جذاب و متفاوت دارد. در فیلیمو شات به معرفی سه کاراکتر زن انتقام جو پرداختهایم که با اراده، جسارت و خشونتشان یک اثر سینمایی را در ذهنمان ماندگار کردهاند؛ با ما همراه باشید.
• «خشم»
بازی با دُم شیر
فیلم «Furie» که با نامهای مختلفی همچون «کثیف» و «خشم» شناخته میشود، یک اکشن نفسگیر از لی ون کیت، کارگردان ویتنامی است که در سال ۲۰۱۹ بر پرده سینماها ظاهر شد. فیلم، علیرغم خارجی زبان بودنش بسیار موردتوجه قرار گرفت و شمایلی جذاب از یک زن انتقام جو را به نمایش گذاشت.
طبیعت، قانونی ساده دارد: برای خشمگین کردن هر موجودی تا سرحد جنون، امنیتش را تهدید کنید؛ چه چیز یک مادر مهربان را وادار میکند که به صحنه مبارزه و گذشتهای تاریک بازگردد؟ به خطر افتادن امنیت فرزندش.
های فونگ (با بازی ورونیکا انگو)، در گذشته عضو یک باند خلافکار بوده است؛ او از مدتها پیش، کارهای قبلیاش را کنار گذاشته و بهعنوان یک زن معمولی و مادری مهربان، در گوشه خلوتی از ویتنام به زندگی روزمره مشغول است. البته اوضاع، چندان هم بر وفق مرادش نیست اما عشقی که به دخترش (مای) دارد، تحمل همهچیز را آسانتر میکند. ماجرا از جایی شروع میشود که اعضای یک باند بزرگ قاچاق انسان، بدون اطلاع از هویت مادر، دخترک را میربایند و با این کار، اشتباهی نابخشودنی مرتکب میشوند: های فونگ برای بازگرداندن دخترش دست به هر کاری خواهد زد و این بار، یک زن گانگستر خطرناک به صحنه نمیآید؛ او یک «مادر» گانگستر و بهمراتب خطرناکتر است. های فونگ هیچ مرزی نمیشناسد: هر دری را میشکند، هر دیواری را خراب میکند و از سد هرکسی که میان او و دخترش ایستاده باشد میگذرد؛ این زن، حتی برای لحظهای درنگ نمیکند.
ورونیکا انگو، بازیگری که پیشازاین هم مورد تحسین و توجه قرار گرفته بود، در به نمایش گذاشتن های فونگ ، فقط به خلق یک زن انتقام جو بسنده نمیکند؛ او، ما را وادار به درک سرسختی این کاراکتر میکند. آمادگی بدنی و مهارتهای مبارزه، تنها نقاط قوت های فونگ نیستند: ذهن و قلب او، از عضلاتش ورزیدهترند. زنی که گاهی از بازگرداندن دخترش ناامید میشود، گاهی اشک میریزد و زخم برمیدارد اما به خوبی میداند که چطور برای هدفش بجنگد. برقراری تعادل میان احساسات و توانمندیها، همان چیزی است که این زن انتقام جو را از یک زن صرفا خشمگین متمایز میسازد.
نکته مهم دیگری که نباید نادیده گرفته شود، نقش او بهعنوان «مادر» است؛ نمایش تلاشهای مادری که از فقدان فرزندش رنج میبرد و برای پیدا کردن او به تکتک دشمنانش چنگ و دندان نشان میدهد، هدف نهایی لی ون کیت نیست. های فونگ مشغول تربیت یک دختر است و این تربیت در انتقال عشق و احساسات مادرانه خلاصه نمیشود: دخترِ چنین زنی، یاد میگیرد که شجاع، جسور و قوی باشد.
• «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری»
ارتش تکنفره
«سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» محصول سال ۲۰۱۷، اثری بهیادماندنی از مارتین مکدوناست؛ مکدونا را با نمایشنامههایش میشناسیم، اما او در مقام کارگردان هم زبردستانه عمل میکند؛ با اینکه طی ده سال، فقط سه فیلم بلند و یک فیلم کوتاه ساخته و در مقایسه با صحنه تاتر، بر پرده سینما حضور کمرنگتری داشته است. آثار سینمایی مکدونا، نامزد و برنده جوایز معتبر متعددی شدهاند و منتقدان بسیاری را به تحسین واداشتهاند. او در «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» مسئولیت نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی را بر عهده دارد.
هفت ماه از کشته شدن دختری میگذرد اما هنوز کسی بهعنوان مجرم یا حتی مظنون دستگیر نشده است. مادر دختر عقیده دارد که نیروهای پلیس بهاندازه کافی تلاش نکردهاند و پرونده قتل دخترش، از دستور کار خارج و بایگانی شده است. او تصمیم میگیرد پیامش را در گوش پلیس فریاد بزند؛ البته به شیوهای غیرمتعارف: اجاره سه بیلبورد و نوشتن بر آنها.
اجاره بیلبوردها و نوشتن پیامهایی که کلانتر شهر را مورد خطاب قرار میدهند، شبیه اتهامزنی به نظر میرسد و با واکنش پلیس روبهرو میشود؛ این موضوع باعث به وجود آمدن تنش در شهر میشود و ماجرا شکلی تازه به خود میگیرد. خشمی که خشم بیشتری میزاید و موجی از انتقام که کمتر کسی را بینصیب میگذارد.
آنچه به «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» شکلی انسانی میبخشد، «تکصدا نبودن» آن است؛ تماشاگر، همه طرفین ماجرا را میبیند و خاکستری بودن کاراکترها را لمس میکند. مارتین مکدونا در داستانگویی چیرهدست است و همین باعث میشود که ضمن نمایاندن دو روی سکه هر شخصیت، پیوستگی و یکدستی لحن روایت را حفظ کند.
میلدرد هیز با بازی تحسینبرانگیز فرانسیس مکدورمند، با کاراکتر آشنایی که از زن انتقام جو در ذهن داریم بسیار متفاوت است: تصویر او در ابتدای فیلم را میتوان شبیه «تندیسی از اندوه» دانست؛ مادری تنها و سوگوار فرزند. میلدرد منتظر است؛ او انتظاری طاقتفرسا را به امید دستگیری قاتل و اجرای عدالت تحمل میکند. صبر میلدرد، کمکم جایش را به ناامیدی میدهد و ناامیدیاش به خشم تبدیل میشود. تندیس «مادر اندوهگین» میشکند و «زن انتقام جو» سر برمیآورد. اگر های فونگ برای نجات جان دخترش شهر را به هم ریخت، میلدرد برای فراموشنشدن یاد دخترش این کار را میکند؛ او از تمام کسانی که عظمت واقعه «گرفته شدن جان یک انسان به ناحق» را ناچیز میشمارند و فراموشش میکنند، شکایت دارد. میلدرد هیز، ارتشی تکنفره است که به دنبال عدالت میگردد و در این راه، دست به خشونت هم میزند؛ اما این کاراکتر را نباید در شمایل «زن انتقام جو» یا «قهرمان برقرارکننده عدالت» خلاصه کرد؛ او روی دیگری هم دارد: مادری که به دنبال قاتل دخترش میگردد تا قلبش آرام بگیرد.
زبان برنده و تیزی کلام مکدونا، در دیالوگهای فیلم نمودی اساسی دارد و در خدمت شخصیتپردازی قرار میگیرد؛ میلدرد بارها و بارها با زبان تندش، از رنجی که میبرد پرده برمیدارد.
فیلم بهصورت متناوب بین کمدی سیاه و درام حرکت میکند و هنر مکدونا را در برقراری تناسب بین این دو حالت، همزمان با همراه کردن تماشاگر و پیش بردن داستان میبینیم؛ اهمیت ریشههای تاتری او، در همین نکته نهفته است.
«بیل را بکش ۱ و ۲»
پایان کارهای ناتمام
کوئنتین تارانتینو، «بیل را بکش ۱» را در سال ۲۰۰۳ ساخت و یک سال بعد از آن، ادامه داستان را در «بیل را بکش ۲» روایت کرد.
بئاتریس کیدو با بازی درخشان اوما تورمن، یک ماشین آدمکشی است که کسی توانایی مهارش را ندارد. او با شمشیری که بهدست هاتوری هانزو، شمشیرساز افسانهای ژاپنی ساخته میشود، برای انتقام از پنج همکار سابقش به راه میافتد.
داستان از جایی شروع میشود که بیل و گروهش، در تمرین مراسم عروسی بئاتریکس حضور مییابند؛ آنها کشیش، داماد و مهمانان را میکشند و بیل با شلیک گلولهای به سر عروس، به زندگی او هم پایان میدهد؛ گلوله، بئاتریکس را نمیکشد اما او را به کمایی چهارساله میبرد. وقتی عروس در بیمارستان به هوش میآید، میداند که زندگیاش ویران شده، عشقش را از دست داده، بدنش آسیبدیده و چهار سال از عمرش تباه شده است؛ اما چیزی هست که به پاهای او توان از جا برخاستن میدهد: طعم شیرین انتقام.
بئاتریکس، لیستی پنجنفره از کسانی که مسیر زندگیاش را عوض کردهاند تهیه میکند و به سراغ تکتک آنها میرود. «بیل را بکش» تمام ویژگیهای یک فیلم انتقامجویانه درجهیک را دارد: طرح داستانی و انگیزه قوی، رویاروییهای برنامهریزیشده، صحنههای خونبار مبارزه و یک پایان شایسته. به اینها سبک مبتکرانه فیلمسازی تارانتینو، ادای دین او به دیگر آثار سینمایی، موسیقی عالی و ریتم نفسگیر فیلم را اضافه کنید؛ همهچیز آماده است تا تصویر یک زن انتقام جو و فراموشنشدنی بر پرده سینما نقش ببندد.
فیلم، مانند بسیاری از آثار دیگر تارانتینو، روایتی غیرخطی دارد؛ این ویژگی، باعث میشود که در کشف داستان زندگی عروس و سایر شخصیتها غرق شویم؛ انگار که قطعات پازلی را کنار هم میچینیم.
بئاتریکس کیدو شاگرد، مرید و معشوقه بیل بوده است؛ او برای مدتی طولانی آموزشهای ذهنی، بدنی و رزمی متفاوت میبیند و سپس بهعنوان یک آدمکش حرفهای برای باند بیل کار میکند. اما یک روز صبح، در اتاق یک هتل و فقط چند دقیقه پیش از یک آغاز ماموریت جدید، تصمیم میگیرد که کار را کنار بگذارد و از باند خارج شود. تصمیمی که خشم و کینه بیل را برمیانگیزد و آغازگر چرخهای طولانی است که حمامی از خون به راه میاندازد؛ چه چیز برای کیدو آنقدر ارزشمند است که به تحمل تمام این ماجراها میارزد؟
صبح روزی که کیدو باید ماموریتش در هتل را به سرانجام میرساند، متوجه شد که باردار است؛ درست وقتیکه فهمید یک «زندگی» دیگر در وجودش جریان دارد، دست از کشتن برداشت و ماموریت را نیمهکاره رها کرد.
اما بئاتریکس کیدو کسی نیست که کاری را ناتمام بگذارد؛ درواقع با یک زن انتقام جو که فقط به دنبال مجازات همکاران سابقش باشد، روبهرو نیستیم. بازگشت او به نقطه آغازین داستان، دلیل مهمتری دارد: کیدو به روزهای قبل از هتل بازمیگردد. دست به اسلحه میشود، شمشیر میکشد و با دستِ خالی هم میجنگد. از تکتک افراد لیستش انتقام میگیرد و در آخر، به بیل بازمیگردد؛ با او تسویهحساب میکند و با یافتن دوباره انگیزهای که راهشان را جدا کرده بود، برای همیشه از سایه سیاه این انتقام خلاص میشود.
پایانبندی «بیل را بکش»، تماشاگر را به درک و دریافت عمیقتری از عشق، انتقام و آرامش راهنمایی میکند.
قبل از هرچیز بگم که خانم سها ذاکری ، متن و توصیفتون از فیلم ها بسیار زیبا بود.آفرین.
بنده فیلم خشم و بیل را بکش( ۱و۲) رو دیدم.انصافا هر دو هم عالی بودن.و بخوبی نشون میدن که اگه یک زن بخواد از باورها و خط قرمز های خودش دفاع کنه میتونه به اندازه هر مرد دیوانه ای خطرناک باشه.
صحنه های اکشن و تم داستان هر دو بسیار عالی هستن. و پیشنهاد میکنم حتما کسی ندیده ، ببینه.
البته فیلم هایی انتقام جویانه با نقش اول زن هم کم نیست، مثلا فیلم انتقام محصول ۲۰۱۷ فرانسه.
چه عالی بود من ترغیب شدم به دیدنشون . مرسی