پرده سوم 10 فیلم معروف که قادر است نظر بیننده را درباره فیلم تغییر دهد

غافلگیری در گام سوم

ساختار سه مرحله‌ای یا سه‌پرده‌ای، الگویی است که معمولا در همه داستان‌های روایی و فیلمنامه‌ها به کار می‌رود و طی آن موضوع داستان در سه قسمت مختلف، بخش‌بندی می‌شود. اصولا طرح داستان بدون در نظر گرفتن این ساختار سه‌پرده‌ای، مثل ساختن بنایی بدون پی‌ریزی است. به‌طور متعارف و معمول، هر قصه‌ای شامل این سه بخش است: آغاز، میانه و پایان؛ یا همان پرده اول، پرده دوم و پرده سوم. در این مقاله ما با بررسی پرده سوم ۱۰ فیلم معروف به نقش مهم پرده سوم در تأثیرگذاری یک فیلم می‌پردازیم.

در پرده سوم هر فیلم، که می‌توان آن را اوج فیلم هم نامید، چیزی وجود دارد که قادر است همه درک و نظر ما را نسبت به آن فیلم تغییر دهد. گاهی اوقات در پرده سوم، فیلم کاملا زیر و رو می‌شود، گاهی مضحک و خنده دار می‌شود، داستانی که به طرز پیچیده‌ای پیش می‌رفت، ناگهان به شکلی ساده که انتظار نداشتیم به پایان می‌رسد و همه ما را شگفت‌زده می‌کند.

از همه مهم‌تر، معمولا سومین پرده از فیلم، بیشتر از بقیه فیلم به خاطر بیننده می‌ماند. همه مجموعه چیزهایی که به آن بخش منجر می‌شود، از بین رفتنی است، ولی تصمیمات خلاقانه‌ای که عوامل فیلم، در مورد صحنه‌های اوج فیلم می‌گیرند تا مدت‌ها بعد از نمایش تیتراژ پایانی فیلم، همچنان ذهنمان مخاطب را درگیر می‌کند.

هشدار: با توجه به ماهیت این لیست که به بررسی صحنه آخر فیلم‌ها می‌پردازد، ممکن است آخر داستان بعضی فیلم‌ها لو برود.

۱. برخورد نزدیک از نوع سوم – استیون اسپیلبرگ (۱۹۷۷)

حتی اسپیلبرگ هم همیشه نمی‌تواند از قاعده پایانی خوشی که برای فیلم‌هایش در نظر می‌گیرد پیروی کند. صحنه‌هایی که همیشه با جان ویلیامز (آهنگساز، رهبر ارکستر و پیانیست آمریکایی و از سرشناس‌ترین چهره‌های دنیای موسیقی فیلم) و جلوهای بصری همراه می‌شود. این فیلم، فیلمی است که اسپیلبرگ آرزو کرده بود که کاش پایان آن را تغییر داده بود. همه چیزهایی که به اوج فیلم منتهی می‌شود عالی است، اما این تصمیم مهم پروتاگونیست (قهرمان مرد) فیلم است که ما را به تفکر و تعمق وا می‌دارد مثل زمانی که خودش با بیگانگان روبه‌رو شد.

این فیلم از امتیازات زیادی برخوردار است از جمله فیلم‌برداری آن که توسط ویلموش ژیگموند انجام گرفته، با بازی درخشان ریچارد درایفس و البته، فرانسوا تروفو. ملیندا دیلن و تری گار هم از جمله بازیگران این فیلم‌اند. فیلمنامه به قلم خود اسپیلبرگ بوده و موسیقی آن را جان ویلیامز ساخته است. در اواخر فیلم، سرانجام بیگانگان به زمین رسیدند و وارد محوطه سری دولت ایالات‌متحده در برج شیطان شدند. چیزی که در ادامه نشان داده می‌شود، پلانی خیره‌کننده است که در آن، نفس‌ بیننده حبس می‌شود، کاملا شگفت‌زده‌ایم و نمی‌توانیم حدس بزنیم قرار است چه اتفاقی بیفتد. همان‌طور که آن موسیقی سحرآمیز و آن نوای بهشتی را می‌شنویم، به خوبی احساس می‌کنیم که ما هم آنجا حضور داریم. اما وقتی بشقاب‌پرنده روی زمین می‌نشیند، درایفس در نقش روی نیری برق‌کار، به سمت بشقاب‌پرنده می‌رود و از طرف موجودات فضایی فرشته گونه مورد استقبال قرار می‌گیرد. درایفس خانواده‌اش را رها می‌کند و همراه بشقاب‌پرنده و آن موسیقی دل‌انگیز به پرواز درمی‌آید، شاید این یک اشتباه کوچکی از سوی او باشد.

این دقیقا همان چیزی است که اسپیلبرگ درباره آن تاسف می‌خورد و اظهار پشیمانی می‌کند. علی‌رغم اینکه در پایان فیلم، یک صحنه مسالمت‌آمیز و آرام در برخورد با موجودات فرازمینی شکل گرفت درحالی‌که ممکن بود سرنوشت شومی در شرف وقوع باشد، اما می‌بینیم که پدر خانواده، به خاطر کنجکاوی و علایق خودخواهانه‌اش زمین را رها کرده، آنجا را ترک می‌کند. این موضوع چیزی از ارزش فیلم کم نمی‌کند، اما این سوال را برای بیننده مطرح می‌کند که احساس واقعی پروتاگونیست (شخصیت اول فیلم) در آن لحظه چیست و چرا او تنها می‌رود.

فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم، یکی از ۱۰ فیلم معروفی است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.

۲. طلوع ماه – فرانک بورزیگی (۱۹۴۷)

 فیلم «طلوع ماه» (Moonrise) فیلمی است که  در دوران اوج دوره فیلم نوآر، متاسفانه موردتوجه قرار نگرفت، خیلی شبیه خود کارگردان، بورزیگی،  که  در دوره اوج هالیوود موردتوجه قرار نگرفت. فیلم در سبک  فیلم نوار اجرا می‌شود اما با اجراهای حساس‌تر و معنای عمیق‌تری از عشق و درک.

این موضوع، بخش اعظم کارنامه کاری بورزیگی را پوشش می‌دهد و در این مورد هم هیچ فرقی ندارد. آن لحظه‌ای که تلاش ناامیدانه دنی (با بازی دین کلارک) را برای فرار از دست مأموران پلیس با کمک نامزد قربانی کشته‌شده‌اش، گیل راسل، می‌بینیم، به معنای واقعی فیلم پی می‌بریم. در پرده سوم فیلم، دنی بعد از دویدن، به درک جدیدی از عشق و اخلاقیات می‌رسد. درحالی‌که در بیشتر فیلم‌ها آدم‌های خلاف‌کار، در موقع دستگیری تیراندازی یا ماجراجویی‌های دیوانه‌وار راه می‌اندازند، اما دنی خیلی آرام، خودش را به نزدیک‌ترین پاسگاه پلیس معرفی کرده و خود را تحویل می‌دهد.

در سکانس پایانی فیلم، با بیدار شدن احساس آگاهی و هشیاری دنی، سفیدی واقعی روح او بیشتر می‌شود و از همه گناهان گذشته‌اش رها و آزاد است. این می‌تواند یک نقطه تحول متعالی و یا روشنگری ناب سینمایی برای بیننده باشد. انتخاب کاملا به خود شما بستگی دارد. چون پرده سوم این فیلم، لطیف‌تر از بقیه آن است، اما آنچه بورزیگی سعی در انجامش داشته این بوده است: گفتن یک داستان به سبک فیلم نوار و با حساسیت بیشتری نسبت به عشق و درک.

فیلم طلوع ماه، یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.

۳. اولدبوی – پارک چان-ووک (۲۰۰۳)

فیلم «اولدبوی» (Oldboy) فیلمی از کهن‌ترین ژانرهای نمایش تراژدی است که بخشی از تراژدی‌های یونان باستان را با صحنه‌های اکشن خشونت‌آمیز، سبک نئو-نوآر و نبردهایی حماسی در هم آمیخته است. پارک چان–ووک توانست به خاطر تلاش‌های هیجان‌انگیزی که بابت این فیلم انجام داد، نام کره جنوبی را بیش‌ازپیش بر سر زبان‌ها بیندازد. در این فیلم، ما بالاخره رویارویی‌هایی را که می‌خواستیم در پرده سوم ببینیم، دیدیم؛ ولی این بخش، هیچ پیچش داستانی خاصی که به تصمیمات و انتخاب شخصیت‌های فیلم ربط داشته باشد نداشت.

اوه دائی سو که چوئی مین سیک نقش او را بازی می‌کند در دنیای زیرزمینی خلاف‌کاران، حسابی شلوغ‌کاری می‌کند و هر کسی که سر راهش قرار می‌گیرد را از بین می‌برد. سو که یک بار به جرم مستی بازداشت و با وساطت دوستش آزاد شده، وقتی در حال صحبت تلفنی با همسر و دخترش است به طرز مشکوکی ناپدید می‌شود و ۱۵ سال در زندانی به‌تنهایی نگهداری می‌شود. ماجرای این فیلم به بعد از آزادی سو از زندان می‌پردازد. زمانی که سو، سرانجام کسی را که مسئول ۱۵ سال حبس او در زندان است را پیدا می‌کند. جای تعجب ندارد که این صحنه‌ها همان‌قدر که انتظار می‌رود، پر از خشونت و خون و خونریزی باشد و البته موجب رضایت و لذت بیننده. اما وقتی به دلیل اینکه چرا اوه دائی سو به زندان افتاده فلش بک می‌کنیم، بعد از آن، مخاطب دچار ضربه روحی شدیدی می‌شود.

طی فیلم، بعد از این‌که برای آنتاگونیست فیلم ما (شخصیت منفی و خبیث در فیلم را گویند.) روابط غیرمجاز او با دخترش آشکار می‌شود، او گریه می‌کند و در نمایی دیدنی، زبان خود را می‌برد. کاملا مشخص است که همه رفتارها و عواقب آن به این نقطه منتهی می‌شود. احساسات و واکنش‌های ما در برابر یکدیگر شروع به موضع‌گیری می‌کنند. این به پایانی می‌انجامد که سوالاتی را برای ما ایجاد می‌کند؛ مثل این‌که دقیقا در بخش پایانی فیلم چه اتفاق‌هایی رخ داده یا شخصیت‌های فیلم پس از آن به کجا رفتند؟ صرف‌نظر از این‌که، آیا پارک توانسته انتظارات ما را از فیلم برآورده کند، وقتی به نتیجه آن نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که واقعا به‌درستی، داستان‌سرایی تصویری را در شاهکار خود نشان داده است.

فیلم اولدبوی یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.

۴. ارواح اسماعیل – ارنو دپلشن (۲۰۱۷)

کارنامه کاری دپلشن پر از فیلم‌هایی است که نگاه عمیق‌تری به موضوعات حاشیه‌ای داستان دارد، داستان‌های ثانویه‌ای که از مسیر داستان اصلی خارج می‌شوند و واقعا مسیر خود را طی می‌کنند درست مثل خود زندگی. بنابراین، با متیو آمالریک (Mathieu Amalric) اسطوره‌ای، ۲۰ دقیقه آخر این فیلم، واقعا از مسیر خارج می‌شود. درست زمانی که پروتوگونیست فیلم، در بخش‌های زیادی از روایت ناپدید می‌شود و فیلم به یک داستان واقعی فرانسوی با نتایج جادویی تبدیل می‌شود.

اسماعیل فیلم‌سازی است که در پی ساختن فیلم جدید خود است. او بیست سال پیش همسرش را از دست داده و زندگی جدیدی را آغاز کرده، امام همچنان در سوگ همسر قبلی خود است. همسر آمالریک که او برای مدت طولانی فکر می‌کرد که مرده، با بازی ماریون کوتیار برمی‌گردد و با معشوق جدیدش، که شارلوت گنزبورگ نقش او را ایفا می‌کند، ستاره واقعی فیلم دپلشن که توانست همه توجهات را به خود جلب کند، برخورد می‌کند. این فیلم داستانی ثانویه دارد که در ابتدا مطرح شد. آمالریک هرازگاهی وارد جریان داستان شده و گاهی از آن خارج می‌شود و برای همین ممکن است فیلم، احساس سردرگمی ایجاد کند. اما اگر شما فیلم را نگاه کنید، احتمالا با احساس بی‌نظیری روبرو می‌شوید که به طور غیرقابل انکاری فرانسوی است و از همه مهم‌تر صادقانه، به حس زیبایی‌شناسی کارگردان و خود فرآیند فیلم‌سازی اعتراف می‌کنید.

بدون شناخت قبلی از فیلم‌ها و سبک این کارگردان، ممکن است این فیلم به نظر شما مناسب نباشد و در بهترین حالت، پرده سوم این فیلم به جای اینکه جذاب و هیجان‌انگیز باشد، بسیار نامفهوم و خسته‌کننده خواهد بود.

فیلم ارواح اسماعیل یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.

۵. جیگوکو – نوبو ناکاگاوا (۱۹۶۰)

فیلم جیگوکو فیلمی که به نام «جهنم» یا « گناهگاران جهنم» ترجمه شده است، توسط یکی از استادان ژانر وحشت ژاپنی به نام ناکاگاوا کارگردانی شده است. در پرده سوم این فیلم، که بسیار به یاد ماندنی است، می‌بینیم که دانشجویی گناهکار برای ایجاد یک تجربه تاثیرگذار، وحشتناک و پیچیده، به معنای واقعی کلمه به اعماق جهنم می‌رود.

هسته اصلی فیلم بر یکی از گناهان و منفی‌ترین شیاطین متمرکز است که افکار و ذهن فرد را مبتلا کرده و او را آزار می‌دهد. همان‌طور که فیلم ادامه پیدا می‌کند، شیرو، همان دانشجوی الهیات، بیشتر و بیشتر از کارهای خود رنج و آزار می‌برد. در این فیلم با داستان‌های رایج ژاپنی درباره ارواح و افسانه‌های فرهنگ‌عامه ژانر وحشت ژاپن مواجه نیستیم. این فیلم، حمله همه‌جانبه به حواس ما و حتی فراتر از آن چیزی است که تصور می‌کردیم. در این فیلم، از تصویرسازی غیر کامپیوتری و جلوه‌های ویژه‌ای که با دست تولید شده، استفاده شده است، به دلیل این‌که زمینه احساسی و بافت عاطفی که در این فیلم وجود دارد هنوز هم در واقع‌گرایی شخصیت ما و دنیای فیلم ژاپنی ریشه دارد.

ناکاگاوا یک مجموعه فیلم‌های ترسناک ساخته است، اما هیچ‌کدام به این کیفیت نبوده است، چراکه در این فیلم، به معنی واقعی کلمه او به جهنم می‌رود، فیلمی که به‌عنوان یک منبع الهام اولیه و یک موقعیت برای به تصویر کشیدن جهنم است. از همه مهم‌تر، وقتی این فیلم تمام می‌شود، بیش از هر چیزی دیگری، پرده سوم آن را به یاد می‌آوریم.

فیلم جیگوکو یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.

۶. مرد حصیری – رابین هاردی (۱۹۷۳)

فیلم مرد حصیری، فیلمی که به اوج وحشت و هولناکی می‌رسد و بعد از تجربه سنگین قربانی کردن روی تصویری از خورشید پایان می‌یابد. در فیلم رابین هاردی، که کریستوفر لی، بازیگر نقش اول آن،  آن را بهترین فیلم خود به حساب می‌آورد، ادوارد وودوارد نقش پلیسی به نام گروهبان هووی را بازی می‌کند که در حال تحقیق روی پرونده ناپدید شدن یک دختر نوجوان است و برای این کار راهی یک جزیره دورافتاده می‌شود.

مردم این جزیره دست از یکتاپرستی برداشته و به عقاید کفرآمیزی روی آورده‌اند. آنها هرازگاهی یک قربانی پیشکش خدای خورشید می‌کنند.

همان‌طور که فیلم پیش می‌رود و به انتهای خود نزدیک می‌شود، متوجه می‌شویم که قرار است کارآگاه وودوارد قربانی شود، چون او با اراده و رضایت خودش به آنجا رفته، نماینده قانون است، پاک‌دامن و البته ساده‌لوح است. در طول فیلم، کم‌کم با روش‌های بسیار ناراحت‌کننده، شروع به شناخت و درک همه عناصر داستان و مردم جزیره می‌کنیم. همان‌طور که پرده سوم شروع می‌رود، ما می‌فهمیم که پایانی خوش در انتظار پروتاگونیست ما (شخصیت اصلی) نیست و ما باید به‌سادگی در پایان فیلم، سوختن را به تماشا بنشینیم، چیزی که به معنای واقعی و کاملا تصویری به ذهن ما خطور کرده است.

چیزی که پرده سوم فیلم هاردی را به این شکل دوست‌داشتنی درمی‌آورد، موضوعات فلسفی و مذهبی است که در فیلم طنین‌انداز شده است. فیلم مرد حصیری، یک فیلم عمیقا تفکر برانگیز بود به‌نحوی‌که توانست که به‌طور همزمان، یک فیلم ترسناک تأثیرگذار و البته فلسفی هم باشد. به همین دلیل است که پرده سوم بسیار مهم است؛ زیرا همه آنچه در سراسر فیلم ارائه شده را به اوج خود می‌رساند و اجازه می‌دهد که تصورات و تفسیرهای خودمان، در داستان‌سرایی نقش خود را بازی کند، حتی اگر این کار باعث آشفتگی ناآرامی ما شود مثل سکانس پایانی فیلم.

فیلم مرد حصیری یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.

۷. هفت – دیوید فینچر (۱۹۹۵)

هنگامی‌که دیوید فینچر، اولین پیش‌نویس از فیلمنامه اندرو کوین واکر را می‌خواند، متوجه شد که قاتل جان دو، در یک سوم باقی مانده از فیلم، دوباره به فیلم برمی‌گردد، او می‌دانست که این کار خاصی است. انتقاد کردن از این فیلم، کار بسیار سختی است، و پرده سوم آن به هیچ‌وجه، چیزی را لو نمی‌دهد؛ آن فقط ساختار خود را تقویت می‌کند و به بیننده اجازه می‌دهد تا وارد دنیای مرگبار شود.

سوالی که پیش می‌آید این است که: کارآگاه دیوید میلز که برد پیت نقش او را بازی می‌کند، جان دو که کوین اسپیسی نقشش را بازی می‌کند را می‌کشد و در آخرین پرده، گناه خشم را مرتکب می‌شود؟ بعد از یک بازی طولانی‌مدت موش و گربه در فیلم، با وقوع ۶ قتل، بالاخره به پایان فیلم می‌رسیم و در اینجا، آخرین حلقه فیلم کامل می‌شود و اجازه می‌دهد که پرده سوم یک فیلم شبه نوآر و تقریبا بی‌عیب و نقص بدرخشد. با سوالی که مطرح شد و آخرین عملی که انجام شد، دو برنده نهایی این پایان غم‌انگیز و تاریک است. با این حال، نمی‌توانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که قاتل خود را لو داده و در کل پرده سوم فیلم، یک حضور فعال دارد.

منتقدان از صحنه «داخل جعبه چیست؟» ابراز نارضایتی کرده‌اند، اما چیزی که باعث می‌شود پرده سوم این فیلم منحصربه‌فرد باشد، این است که همه‌چیز با هم اتفاق می‌افتد و اجازه می‌دهد تا به سوال و اقدام نهایی انجام شده در فیلم، پاسخ داده شود. متأسفانه، دوران عقل و منطق به‌پایان رسیده و از بشر فقط غریزه‌ای باقی مانده است.

۸. پایان دنیا – ادگار رایت (۲۰۱۳)

فیلم پایان دنیا، سومین و آخرین قسمت از سه گانه سه طعم کورنتو است که ادگار رایت با سایمون پگ و نیک فراست برای ساخت یک فیلم صمیمی و دوستانه، یک بار دیگر تیم شد و بعدتر به سطح یک داستان‌ علمی تخیلی ارتقا پیدا کردند. از آنجا که یک فیلم کمدی، خنده بی وقفه همراه خود دارد، حس و حال خوبی برای ما ایجاد می‌کند و قطعا این احساس را از آخرین پرده فیلم به‌دست می‌آوریم.

چند دوست که با هم قرار دارند که به همه مشروب‌فروشی‌های شهر سر بکشند وقتی به آخرین مشروب‌فروشی می‌رسند، متوجه می‌شوند که گویی شهر توسط موجودات فضایی اشغال شده است. در این فیلم، یک داستان علمی تخیلی کامل به بیننده ارائه می‌شود. وقتی وارد یک اتاق مخفی می‌شویم و صدای بیل نایی را می‌شنویم، در این نقطه خیلی از موضوع فیلم دور نشده‌ایم، اما در عنوان و تبلیغات فیلم، هیچ‌وقت نمی‌شود حدس زد که قرار است این فیلم در این مسیر جریان داشته باشد. عجیب است که این فیلم کار می‌کند و حتی وقتی فیلم به حالت آخرالزمانی می‌رسد، باز هم از شخصیت‌های اصلی دور نمی‌شویم.

از آنجا که در سراسر فیلم، احساس لذت و شادی برای بیننده وجود دارد، به‌طور حتم، در دیدن‌های بعدی و دوباره، احساس بیشتری ایجاد می‌کند. حتی اگر کسی پرده سوم فیلم را هم نبیند، بازهم وقتی«ترانه آلاباما» برای مردم این شهر عجیب نواخته می‌شود، بیننده با فیلم ارتباط برقرار می‌کند. ما هم با عنوانی که رایت برای فیلمش انتخاب کرده، آخر دنیا موافقیم.

فیلم پایان دنیا، یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.

۹. حرام‌زاده‌های لعنتی – کوئنتین تارانتینو (۲۰۰۹)

فیلم حرام‌زاده‌های لعنتی، وسترن کم‌هزینه‌ای است که تارانتینو همیشه خیلی مصمم بود که آن را بسازد. این فیلم در پنج فصل ساخته شده است، دقیقا مثل فیلم‌های دیگر او، اما وقتی به فصل ۵ آن می‌رسیم «انتقام از غول چهره»، ما باید برای یک سفر کاملا جدید آماده‌ شویم.

بارز‌ترین مورد پرده سوم یا همان قسمت پنجم برای فیلم‌ساز در این فیلم، بازنویسی تاریخ است. همه ما می‌دانیم که هیتلر در ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ درگذشت؛ بنابراین انتظار نداریم که او به ضرب گلوله کشته شود و درنهایت توسط الی راث منفجر شود، آن هم به‌واسطه بمبی که هانس لاندا، یکی از مورداعتمادترین مأموران اس‌اس (کریستف والتس نقشش را بازی می‌کرد) کار گذاشته بود. این یک پایان بی‌منطق است برای این‌که ما می‌فهمیم که شیطان و شرور اصلی یا آنتاگونیست فیلم، یا به زبان ساده، شخصیت عالی که والتز آن را ایفا می‌کند، برای این‌که از مجازات در آمریکا در امان بماند به آرمان‌های نازی خیانت می‌کند و اساسا ازهر نوع مجازاتی در ایالات‌متحده مصون می‌شود.

بنابراین، با بازنویسی تاریخی و تغییر و پیچیدگی شخصیت‌ها، ما واقعا باید تمام چیزهایی را که در فصل ۵ اتفاق می‌افتد را دوباره ببینیم. با این حال، دیدن این فیلم، یک سرگرمی جذاب است که در همه لحظات از آن لذت می‌بریم و منتظریم در آخرین صحنه، پایانی به سبک تارانتینو ببینیم. اما در این مورد، این ممکن است به‌یادماندنی‌ترین یا «تنها شاهکار او» باشد.

فیلم حرام‌زاده‌های لعنتی، یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش تغییر دهد.

۱۰. اقتباس – اسپایک جونز (۲۰۰۲)

چارلی و دونالد کافمن، در فیلم زندگی واقعی چارلی کافمن و دوقلوی افسانه‌ای او، اعلام کردند که می‌خواهند با کلیشه‌های هالیوودی مبارزه کنند؛ با المان‌هایی مثل تیراندازی مدام و مکرر و قهرمانانی که به همه موانع غلبه می‌کنند و درنهایت پیروز می‌شوند، ما هم هر چیزی را که می‌خواهیم به‌دست می‌آوریم اما با روشی عمیق‌تر و با جزییات بیشتر.

فیلم اقتباس، واقعا منحصربه‌فرد است و فیلمی است که توانسته ارتباط بین کافمن و جونز را گسترش دهد. وقتی پرده سوم فیلم شروع می‌شود، ما نیکلاس کیج را که نقش چارلی و دونالد را بازی می‌کند در باتلاق‌های فلوریدا پیدا می‌کنیم و همین جاست که جادوی این فیلم و به‌خصوص فیلمنامه آن را درک می‌کنیم. ممکن است کسانی، این‌که فیلم به‌طور بی‌نقص و منظمی با مرگ و تیراندازی و داستان‌پردازی‌های مرسوم در هم آمیخته شده است را دوست نداشته باشند. فیلمی که بدون جلوه‌های هنر نمایشی آغاز شده است، چگونه می‌تواند به روش دیگری پایان پیدا کند؟

این فیلم از ذهن کافمن بیرون آمده است و مربوط به زمانی است که قرار بود از کتاب «دزد ارکیده» فیلمنامه‌ای اقتباس کند و به معنای واقعی کلمه مجبور شد عزیزان خود را به دلیل این اقتباس بکشد. او مجبور بود با این اقتباس ناموفق خود را تطبیق یابد، یعنی خویشتن خویش را تطبیق دهد و به‌طور کلی اقتباسی از کتاب و داستان خودش داشته باشد. گیج‌کننده است؟ این واقعا همان چیزی است که در فیلم می‌بینید و خیلی چیزها در سومین پرده اتفاق می‌افتد که تنها راه برای تمام کردن این فیلم است. این به موضوع ما نشان می‌دهد که حتی بلندپروازانه‌ترین شروع‌ها هم، همچنان در یک ساختار سه‌بعدی و سه مرحله‌ای ریشه دارند.

فیلم اقتباس یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش تغییر دهد.

 

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil