ماریل هلر (کارگردان فیلم «روزی زیبا در محله»)، در گفتگو با نشریه لسآنجلس درباره نحوه ارائه پیشنهاد بازی در نقش فِرِد راجرز (مجری تلویزیونی برنامه کودک) به تام هنکس اینطور توضیح میدهد: «من به او توضیح دادم که فیلم را چطور در ذهنم پروراندهام. این که نمیخواهم یک فیلم بیوگرافی بسازم. من میخواستم شخصیت یک انسان خوب و ویژگیهای او را به تصویر بکشم.» مشکل «روزی زیبا در محله» این است که فیلم درواقع به هیچکدام از این دو هدف دست نمییابد؛ برای بررسی و نقد این فیلم با فیلیمو شات همراه باشید.
۲۰ بازی برتر از بهترین فیلم های تام هنکس
«A Beautiful Day in the Neighborhood»، داستان آشنایی یک نویسنده بدبین نیویورکی به نام لوید ووگل (با بازی متیو ریس) و فِرِد راجرز مشهور (با نقشآفرینی تام هنکس) طی یک گفتگو را روایت میکند. در سال ۱۹۹۸، سردبیر ووگل از او میخواهد برای نوشتن یک مقاله درباره قهرمانان با فرد راجرز مصاحبه کند. او به محل ضبط برنامه «محله آقای راجرز» در پیتسبورگ میرود. شب قبل از این ماجرا، ووگل به مراسم ازدواج خواهرش رفته است؛ متلکهای پدرش، جری (با باز کریس کوپر) باعث بحث میان آنها میشود. با بالا گرفتن اختلاف، ما شاهد زدوخورد این پدرو پسر هستیم. طی این درگیری، بینی لوید ضربه خورده و جراحت برمیدارد. هنگام مصاحبه، راجرز متوجه جراحت بینی ووگل میشود اما او برای درک درد روحی لوید نیازی به نشانه فیزیکی ندارد. همسر راجرز میگوید که او یک انسان مقدس نیست اما اخلاق بسیار خوبی دارد؛ این همان چیزی است که خدا در کتابهای مقدس خود از مردم خواسته است. در این فیلم، راجرز درک آنی یک ابرقهرمان فیلمهای علمی-تخیلی را با نوعی سرسختی عرفانی ترکیب میکند.
از همان ابتدا، بدیهی است که دلزدگی ووگل در مواجهه با ایمان راجرز به مهربانی، بخشش و منحصربهفرد بودن تمام انسانها از بین خواهد رفت. در سکانس ابتدایی فیلم، تیم فیلمنامهنویسی میکاه فیتزرمن-بلو و نوآه هارپستر قصه ووگل را بهعنوان یک قسمت از مجموعه تلویزیونی راجرز نشان میدهند. راجرز، نویسنده را بهعنوان یک دوست توصیف میکند و ما میدانیم که راجرز هیچگاه دوست خود را تنها نخواهد گذاشت. مجموعهای از صحنههای کموبیش واقعگرایانه با نمایش چند نما از نیویورک، پیتسبورگ و حومه نیوجرسی که به شکل مدلهای مینیاتوری شبیهسازی شدهاند، ووگل را بهعنوان یک شخصیت حرفهای، پدر و همسری بینظم و یک پسر لجوج و خیرهسر معرفی میکنند. پدر لوید، چندین سال پیش همسر بیمار و کودکانش را برای رسیدن به معشوقهاش، دوروتی (با بازی وندی مکهنا) رها کرده است و حالا لوید قصد بخشیدن او را ندارد.
تفاوتهای بین زندگی نابسامان ووگل و زندگی سامانیافته راجرز، با دیدگاهی اغراقآمیز اما شیرین به تصویر کشیده شده است. زندگی اجتماعی ووگل تا حد زیادی به همسر باهوش و جذاب او آندرآ (با بازی سوزان کلچی واتسون) و پسر نوزادشان محدود میشود. در صحنهای میبینیم که پدر لوید، پس از درگیری شب گذشته کادیلاک خود را زیر پنجره خانه او پارک کرده و منتظر آشتی است، اما لوید پدرش را نادیده میگیرد. راجرز، که بهزودی به پدر معنوی ووگل تبدیل خواهد شد، پشت تلفن به او میگوید که در این لحظه هیچچیز برایش مهمتر از این مکالمه نیست. ووگل علیرغم بدگمانی خود نسبت به شخصیت واقعی راجرز، برای مصاحبه با او به پیتسبورگ سفر میکند.
با تماشای فیلم، نگاهی کوتاه به بازی فوقالعاده تام هنکس در نقش یک مرد صبور و منطقی داریم. بازی هنکس بسیار ماهرانه است اما داستان جعلی فیلم، بهعنوان نقطهضعف اصلی آن در کانون توجه قرار میگیرد. متن فیلمنامه از مقاله «میتوانی بگویی … قهرمان؟» نوشته تام جونود در سال ۱۹۹۸ برای مجله اسکوایر اقتباس شده است؛ البته نام تام جونود در فیلم به لوید ووگل تغییر کرده. بااینحال، بنا بر گفته فیتزرمن-بلو همه جزییات رابطه ووگل و آقای راجرز بسیار دقیق به تصویر کشیده شدهاند اما چیزهای دیگر، غالباً دروغین هستند؛ برای مثال رابطه بین ووگل و پدر و همسرش ساختگی هستند. البته جونود فیلم را به چشم کوهی از هدایا میبیند که فرد راجرز به او و تمام ما داده است؛ هدایایی که تعریف آنها تنها با واژهای مانند «فیض» امکانپذیر است. جونود بارها به دلیل «وفاداری به اصل داستان» از هلر تشکر کرده است.
افشاگریهای جونود در مورد تفاوتهای خود واقعیاش و آن چیزی که تظاهر میکرد، شکافی بین یک درام اصیل و یک فیلم کلیشهای ایجاد کرده است: «من یک روزنامهنگار سرسخت و قوی نبودم، بلکه یک مرد احساسی و شکننده بودم که درباره ظرفیتم برای افشای شخصیت واقعیام نگران بودم». پدر جونود یک «مرد زنباز مشروبخوار که مدام برای بخشیده شدن تلاش کند» نبود بلکه یک «مرد وسواسی شیرینزبان» بود. جونود هیچگاه پیام یا درخواست او برای بخشش را رد نکرد. هیچچیز مهمتر از آن نیست که متوجه باشیم یک مرد چطور به نظر میرسد و چطور با خود رفتار میکند؛ متیو ریس در سریال تلویزیونی «آمریکاییها» به طرزی استادانه احساسات پنهان یک مرد را به تصویر کشیده است اما در این فیلم، نتوانسته عمق لازم را به شخصیت ووگل بدهد. بهتر بود که او بیش از آن که یک مرد معمولی شهری باشد، چهره بیتفاوت یک حقهباز را ارائه دهد.
بااینحال، تام هنکس این فیلم را به چیزی بیش از یک فیلم بیمحتوای پستمدرن ارتقا داده است. چند سال قبل، او در فیلم «نجات آقای بنکس» زیرکی و هوش بالای یکی دیگر از شخصیتهای محبوب کودکان، یعنی والت دیزنی را به تصویر کشید. فرد راجرز از چند جهت نقطه مقابل دیزنی است، اما هنکس با صبوری مهربانانه، انرژیِ دوستانه و تمرکز کمالگرایانه توانسته به عمق شخصیت او رسوخ کند. او در این فیلم موفق شده تجلّی همدلی باشد. هنکس در تمام لحظات احساس واقعی افراد پیرامون خود را برجسته میکند و علاوه بر آن، عقیده را خود مبنی بر این که انسان باید به احساسات خود اهمیت بدهد مورد تاکید قرار میدهد.
تام هنکس حس حضور در کنار راجرز را بهآرامی به تماشاگر القا میکند و این شاید ما را متقاعد کند که او گاهی از اوقات آنقدر عصبی و ناامید میشود که باید با شنا کردن یا نواختن پیانو احساساتش را تخلیه کند. در فیلمی که نسبت به ریشههای معرفتی راجرز بیتفاوت است، هنکس حداقل توجه ما را به خود جلب میکند تا شاید حس کنجکاویمان به پیدا کردن این ریشهها ختم شود. او در نمایش دادن فاصله بین حضور آرامشبخش راجرز بهعنوان یک مجری و راهنمای معنوی و آسیبپذیریهای او در قالب یک عروسک دستی به نام دنیل ببر پارچهای فوقالعاده عمل کرده است.
در صحنهای که همانند دیگر صحنهها به جنبههای کلیدی راجرز افسانهای پرداخته است، راجرز هنگام صرف یک نهار چینی از ووگل میخواهد که در سکوت به مدت یک دقیقه افرادی را در نظر بگیرد که «او را دوست داشتهاند». هرچند که ریس احساسات بیپرده ووگل را به نمایش میگذارد، اما هنکس واکنش دلگرمکنندهای نشان نمیدهد. در نمایی نزدیک میبینیم که چشمان او نشان از حس مبهم و دوگانهاش دارند؛ در این صحنه، با آشفتگی کارگردانی هلر مواجه هستیم. در اکثر اوقات، هلر به طرزی هنرمندانه غرایز راجرز را با صبر و سکون غیرعادی هنکس برجسته میکند اما در اینجا، یک رستوران بهطور کامل سکوت کردهاند. این صحنه، ما را به یاد تبلیغی قدیمی با این جمله میاندازد: «وقتی آقای هاتن صحبت میکند همه فقط گوش میدهند».
هلر که خود بازیگر تئاتر بوده است، در سال ۲۰۱۵ توانست اولین فیلم بلندش را کارگردانی کند. او با اقتباس از رمان تصویری فوئب گلوکنر فیلمنامه فیلم «خاطرات یک دختر نوجوان» را نوشت و آن را کارگردانی کرد. مهارت او در به تصویر کشیدن احساسات پیچیده ناپایدار زمانی پدیدار شد که در سال ۲۰۱۸ فیلم «هرگز میتوانی مرا ببخشی؟» را ساخت. این فیلم، به نویسندگی نیکول هولوفسنر و جف ویتی، خاطرات طنزآمیز یک زندگینامهنویس شکستخورده به نام لی ایزریل را به تصویر میکشد که به جعل ادبی روی میآورد؛ او با شوخطبعی، داستانی واقعی در مورد اصالت را روایت کرده است.
همانند «هرگز میتوانی مرا ببخشی؟»، هلر در فیلم «روزی زیبا در محله» از بازی چشمگیر چند بازیگر مکمل بهرهمند شده است؛ قبل از آن که کریس کوپر (در نقش پدر ووگل) از پسرش درخواست بخشش کند، در صحنهای جسورانه شاهد تلاش او برای تحریک لوید هستیم. انریکو کولانتونی و ماریان پلانکت نیز در نقش همکاران راجرز بازی قابلتوجهی ارائه دادهاند.
هلر، در فیلم «روزی زیبا در محله» بافت بصری متفاوتی ارائه داده است؛ او و جودی لی لیپس (فیلمبردار)، برای فیلمبرداری نسخه خود از سریال تلویزیونی «محله آقای راجرز» از همان دوربینی استفاده کردهاند که برای فیلمبرداری سریال اصلی استفاده میشد. این کار، ما را با فضایی صمیمانه و دلپذیر روبرو کرده است. در صحنهای میبینیم که ووگل کشمکش راجرز برای باز کردن یک چادر مسافرتی را تماشا میکند؛ در عوض برداشت مجدد، راجرز از این صحنه بهعنوان یک طرح خندهدار یاد میکند: این اتفاق به کودکان نشان میدهد که حتی برنامههای بزرگسالان نیز ممکن است خوب پیش نرود. دیوید لترمن در فوریه سال ۱۹۸۲، راجرز را به برنامه گفتگوی آخر شب خود دعوت کرده بود و این کلیپ را در جریان برنامه پخش کرد. متأسفانه در این فیلم، فرصتی برای اتفاقات ناگهانی یا شگفتانگیز وجود ندارد.
آنچه دو فیلم اخیر هلر را زیر سوال میبرد، رویکرد او در خصوص فیلمنامه است. داستان ساختگی فیلم، نقطهضعفی جدی به شمار میرود و برای تماشاگر سرگرمکننده نیست. او باید بابت بازی بینظیر تام هنکس سپاسگزار باشد؛ زیرا میتوان گفت که بهتنهایی فیلم را نجات داده است.