فیلم «آشغال های دوست داشتنی»، بعد از سالها رنگ اکران به خودش گرفت.
فیلم «آشغال های دوست داشتنی»، بعد از سالها رنگ اکران به خودش گرفت. فیلمی که در جشنواره فجر با استقبال مخاطبان و منتقدان همراه شد و سالها خاک خورد تا بالاخره با جرحوتعدیل فراوان برای تماشا بهدستمان رسید. نکته مهم این فیلم، شرافتی است که اثر محسن امیریوسفی دارد؛ البته این بحث کاملا خارج از فضای سینمایی است ولی نگاه مردمی و صادقانهای که فیلم «آشغال های دوست داشتنی» دارد، در آثار ایرانی معدودی دیده میشود. محسن امیریوسفی سعی کرده است تا بیشتر از هر چیز، به شکلی کاملا صادقانه در کنار مردم ایران با همه مدلهای فکری بایستد؛ ایده «آشتی ملی» که درنهایت کلیت اثر را فرا میگیرد و تمام فیلم را تبدیل به استعارهای از وضع موجود (حداقل وضع موجود در سال ۸۸) میکند، ایدهای است بدون جهتگیری خاص و فراتر از جناحهای سیاسی؛ همین ویژگی فیلم امیریوسفی کافی است تا آن را در میان سیل آشغالهای دوستنداشتنی این روزهای سینمای ایران بالاتر بکشد.
فیلم «آشغال های دوست داشتنی» ایده مرکزی جالبی دارد: پیرزنی که تنها مانده است و همه اطرافیانش یا درگیر تظاهرات ۸۸ هستند یا مردهاند یا به خارج سفر کردهاند، به سرش میزند و با قاب عکسهای روی طاقچهاش صحبت میکند و قاب عکسها هم جوابش را میدهند. پیرزن، تنها تا صبح وقت دارد تا هر چیز مسئلهسازی را از خانهاش خارج کند؛ پیش از آنکه مامورها توی خانهاش بریزند. او سعی میکند که این کار را با کمک قاب عکسها انجام دهد. در ابتدای قصه، همهچیز جذاب است: ما با پیرزن (با بازی درخشان شیرین یزدانبخش) همراه هستیم، زندگی روزمرهاش را میبینیم و درگیر مدل تفکر و ترسهایش میشویم. با ورود قاب عکسها که محور اصلی قصه هم هستند، علاقه فیلمساز به تبدیل اثرش به استعارهای بزرگتر درباره ایران، تمامی فیلم را تسخیر میکند. اینکه قاب عکسها، نماد تیپهای مختلف مردم ایران با مدلهای فکری متفاوت باشند، کلیت اولیه جالبی است ولی فیلمساز سعی نمیکند تا با باز کردن بیشتر روابط خانوادگی، فیلمش را حداقل در سطح، از حد استعاره فراتر ببرد. ظاهرا چون قرار است همهچیز استعاره باشد، تمام کاراکترها (که انصافا تعدادشان کم هم نیست)، مرتبا در حال تز دادن هستند و عملا از برچسب اجتماعی معمولی که میگیرند، فراتر نمیروند. این استراتژی امیریوسفی، بهزعم نگارنده، ایده جالب اولیه فیلم را حیف میکند و «آشغال های دوست داشتنی» را تبدیل به فیلمی دارای تاریخمصرف مینماید که اگرچه به خاطر تازه بودن زخمهای ۸۸ و حوادث سیاسی بعدش هنوز برای ما قابلتماشا است ولی اثر ماندگاری نیست و نخواهد بود.
البته فیلم «آشغال های دوست داشتنی»، ایدهها و بعضا اجراهای خیلی خوبی دارد؛ صحنهای که پسر شهید خانواده (با بازی صابر ابر) به کمک مادر نامهای عاشقانه را میخواند و اشکهای مادر، درون قاب عکس به باران تبدیل میشوند، صحنه احساسی و زیبایی است و بهجز سکانس پایانی عملا مورد مشابهی نمییابد. فیلم، لحن شوخ و شیطنتآمیز همیشگی امیریوسفی را یدک میکشد ولی از آن بداعت بینامتنی موجود در «آتشتکار» یا «خواب تلخ»، خبری نیست. درنهایت، این ذوب شدن کارگردان در ایده بزرگتر استعاره، فیلم را کند و تا حدی هلاک کرده است.
بازیهای «آشغال های دوست داشتنی» یک دست است؛ شیرین یزدانبخش دوستداشتنی مثل همیشه فوقالعاده است و شاید بهجز شهاب حسینی، بقیه تیم در سطحی بالاتر از استاندارد ظاهرشدهاند. کمتر پیش میاید که شهاب حسینی اجرایی زیر استاندارد داشته باشد، اتفاقی که در فیلم «آشغال های دوست داشتنی» افتاده است. حسینی در نقش کمونیستی دوآتشه، بیشازحد غلو شده و کاریکاتوری ظاهر میشود و این تا حدی تعجبآور است؛ آنهم در جایی که اکبر عبدی نقشش را نسبتا کنترلشده اجرا میکند.
با همه این اوصاف، «آشغالها…» فیلمی است که باید به تماشایش نشست؛ حداقل حالا، پیش از آنکه تاریخمصرفش تمام شود و گردوخاک روی قصه نمادین آقای امیریوسفی بنشیند و از صحنه روزگار محوش کند.