گییرمو دل تورو در جدیدترین اثر خود از کتابی به نام مجموعه داستان های ترسناک برای گفتن در تاریکی استفاده کرده است.
«گییرمو دل تورو» در آثار جدیدی که تولید کرده از کتابی به نام «داستان های ترسناک برای گفتن در تاریکی» (Scary Stories to Tell in the Dark) استفاده کرده است. این کتاب، کتابی خواندنی از آلوین شوارتز است. او که یک نویسنده کودک و روزنامهنگار آمریکایی بوده، در این کتاب مجموعهای از افسانههای کهن و داستانهای رایج بین عامه مردم را که مربوط به ادبیات فولکلور و سنتی آمریکاست در کتابش گردآوری کرده است؛ داستانهایی که در آمریکا همه از یکدیگر آنها را شنیدهاند و درواقع نمیتوان شوارتز را نویسنده این داستانها دانست. قرار است که در این فیلم، ماجرای چند نوجوان که در جستجوی پیدا کردن راز مرگهای ناگهانی، مبهم و دلخراشی که در شهر کوچکشان رخ میدهد دنبال شود.
این مجموعه شامل چند داستان تاریک و اغلب ترسناک – خنده دار مثل «هارولد» است. داستان هارولد درباره مترسکی است که زنده میشود و به دنیای واقعی میآید. داستان بعدی که حاوی المانهای ترسناک بیانتهاست، داستان «The Big Toe» یا «شست گنده» است که شامل ماجراهایی میشود که بعد از این که پسری که در حال کندن زمین در باغ خانوادگیشان بود، یک انگشت شست پا پیدا میکند، رخ میدهد – انگشتی که به چیزی در زیر خاک ریشه داشت – مادرش آن را میپزد، پدرش آن را تکه میکند و همه آنها از آن میخورند.
خیالپردازیهای عجیب غریب و ناخوشایند در داستان بعدی با نام «Me Tie Dough-Ty Walker» زیاد به چشم میخورد. این داستان درباره کله خونین سخنگویی است که در یک بخاری افتاده است. این داستان نوعی از داستانهای کودکانه است که بچهها قبل از خواب برای هم تعریف میکنند و موقع شنیدن آن به سروکله هم میزنند و جیغ و فریاد میکنند. داستان کوتاه بعدی، داستانی است که ترسهای بسیار قدیمی را تحریک میکند و برمیانگیزاند: داستان «The Red Spot» یا «نقطه قرمز» که طی آن، فردی تخمهای عنکبوتی را ناخواسته، زیر پوست خود قرار میدهد. داستان آخر، داستانی که به معنی واقعی کلمه کابوس به شمار میرود، داستان «The Dream House» یا «خانه رویایی» درباره یک هنرمند است که خیال میکند یک شبح رنگپریده او را از خواب بیدار میکند، در اتاقی که پنجرههای آن قفلشده و زمزمه آرامی به گوش میرسد که: «اینجا، مکانی شیطانی است، هر طور میتوانی فرار کن!»
گییرمو دل تورو در این فیلم بهعنوان تهیهکننده حضور دارد. البته نوشتن «داستان اصلی» این فیلم هم بر عهده دل تورو بوده است؛ (با همکاری پاتریک ملتون و مارکوس دانستن). البته برای فیلمی که بهطور مستقیم بر اساس داستانهای شوارتز ساخته شده است، موضوع نوشتن داستان اصلی توسط دل تورو، ممکن است کمی عجیب به نظر برسد. دل تورو که کارگردان، تهیهکننده، فیلمنامهنویس و رماننویس مکزیکی است، در فیلم قبلی خود به نام «شکل آب» (The Shape of Water) جایزه اسکار بهترین فیلم سال ۲۰۱۷ و بهترین کارگردانی را دریافت کرده بود. اما دل تورو این فیلم را خودش کارگردانی نکرده و آن را به آندره اوردال واگذار کرده است.
واقعیت این است که تلاشهای دل تورو برای آنچه او و کارگردان نروژیاش، آندره اوردال و فیلمنامهنویسان آمریکایی دن و کوین هگمن برای شروع این فیلم انجام دادند، حکم هسته مرکزی را در این کار دارد. دن و کوین هگمن، نویسندگی فیلمهایی چون «لگو» و «هتل ترانسیلوانیا» را در کارنامه کاری خود دارند. سازندگان داستان های ترسناک برای گفتن در تاریکی برای خلق مجدد و بازآفرینی این اثر به شکل سینمایی، سعی کردند اثرگذاری عمیق و با همه جزییات داستانهای سهگانه شوارتز را در فیلم خود بهتصویر بکشند و همه ریزهکاریها را به صورت بکر و دستنخورده در فیلم خود هم قرار دهند. آنها برای ساخت این فیلم، از فیلمهای دهه ۸۰ کمپانی آمبلین اینترتینمنت، با موضوع کودکانی که با خطرات عجیبوغریب مواجه هستند الهام گرفتند، از فیلمهایی مانند «گونیز» (The Goonies) یا احمقها که از سطح پایینی برخوردار است و فیلمی مانند «گرملینز» (Gremlins) که فیلم سطح بالایی بود را ملاک کار خود قرار دادند. آنها سعی کردهاند مانند آینه شوارتز عمل کنند و حداقل در نیمی از زمان فیلم، آنها موفق به این کار شدند.
در فیلم داستان های ترسناک برای گفتن در تاریکی ، اوردال به شکلی کاملا ماهرانه روی مرز ایجاد ترس و وحشت و آزار دادن مخاطبش حرکت میکند. او حدی از هیجانات و تصاویر ناخوشایند را که برای رده سنی زیر ۱۳ سال مناسب است به مخاطب نوجوانش ارائه میدهد. شاید این فیلم برای مخاطب بزرگسال بهاندازه کافی ترسناک نباشد و انتظار آنها از یک فیلم ترسناک، محتوای آزاردهندهتری باشد، اما مخاطبان نوجوان با آستانه وحشت و ترس در این فیلم مواجه خواهند شد؛ یعنی کسانی که درواقع مخاطب هدف این فیلماند.
سازندگان فیلم داستان های ترسناک برای گفتن در تاریکی ، در این فیلم، سال ۱۹۶۸ میلادی را به تصویر کشیدهاند. مکان فیلم، شهر کوچک اما اسطورهای میل ولی در پنسیلوانیاست. معمولا در فیلمها، مشکلات قهرمانان خاص و فراطبیعی، زمانی آغاز میشود که فرد قلدر و زورگویی از میان جمعیت پیدا شود تا آنها را اذیت و آزار یا تحریک کند. استلا ( که زو مارگارت کلتی نقش او را بازی میکند)، نویسنده باهوش و خوشذوق مطالب ترسناک است (شخصیت اصلی فیلم به ژانر وحشت علاقه دارد) که به مراسم هدیه یا حقه هالووین (Trick-or-Treating) هیچ علاقهای ندارد. اما دوستانش، آگی ( که گابریل راش نقش او را بازی میکند)، پسر لاغراندام و نحیفی که بهنوعی همکار فرهنگی او هم هست و چاک ( که آستین زاجور در نقش او ظاهر شده است)، یک دلقک بددهن قوزی، استلا را ترغیب میکنند که به خیابان بیاید تا از تامی (که آستین آبرامز نقشش را ایفا میکند) انتقام بگیرند. تامی همان آدم زورگو و قلدری است که در مراسم سال گذشته با کیسههای هدیه آنها فرار کرده است. آنها با رفتارهای تند و زننده، تامی را تحقیر میکنند و وقتی تامی سعی میکند رفتار آنها را تلافی کند، با دو نفر آدم بیربط مثل رامون (که مایکل گارزا نقش او را بازی میکند)، غریبهای که از شهر آنها عبور میکند و روت (که ناتالی گانژورن در نقش او ظاهر شده است)، خواهر بزرگتر چاک که طراح مد است همراه شده و پا به فرار میگذارند.
اشتباه بزرگ آنها در هنگام فرار این بود که به خانه جنزده و خالی از سکنه روستا پناه بردند و در آنجا توقف کردند؛ یعنی خانه بلوزها. جایی که خیلی سال پیش، خانوادهای که صاحب کارخانه تولید کاغذ – بهعنوان صنعت اصلی شهر- بود، دخترشان سارا را (که کاتلین پولارد نقش او را بازی میکند) در آنجا زندانی کرده بودند. سارا دختر دیوانه و ترسناکی بود که خانوادهاش پیش از آنکه او را در بیمارستان روانی بستری کنند، در زیرزمین این خانه حبس کرده بودند. افسانه قدیمی درباره سارا بین مردم رواج داشت. آنها میگفتند سارا کودکان را به سمت مرگ میکشاند. انگار سارا برای بچهها داستانهای ترسناک میخوانده و آن بچهها بعد از مدتی ناپدید میشدند. سارا در زیرزمین خانهشان شروع به نوشتن داستان میکند. حالا سارا به دلایل نامعلومی مرده، ولی کتابش در زیرزمین آن خانه مانده است. همانجایی که استلا و دوستانش به آن پناه بردهاند. بنابراین اصلا تعجبآور نیست که استلا یک کتاب غبارآلود کهنه را که سارا در آن داستانهای ماورای طبیعی را با جوهر قرمز نوشته است در آن زیرزمین پیدا کند و بیسروصدا آن را بدزدد.
آیا این جوهر قرمز خون است؟ وقتی استلا این کتاب عجیب را پیدا میکند و آن را برمیدارد، یعنی بعد از سالها، در سال ۱۹۶۸ آن را زیرزمین خارج میکند، متوجه میشود که این کتاب ذهن مردم را میخواند و داستانهای آنکه شامل داستان هیولاهاست، سرنوشت بسیار بد و شومی را برای شخصیتها در پی دارد. مشکل اینجاست که شخصیتهای اصلی درواقع همه کسانی هستند که موقع پیدا شدن کتاب توسط استلا در آن خانه حضور داشتهاند و حالا باید قبل از اینکه همه این اشخاص به طرز فجیعی کشته شوند راهی برای متوقف کردن خشم روح سارا پیدا کنند.
خیلی زود متوجه میشویم که روح سارا که حالا بیدار شده، میتواند شگفتیهای جدیدی در مورد موضوعات کنونی بنویسد و به آن کتاب اضافه کند؛ مانند مرگ دوست استلا و تامی. قبل از اینکه هرکدام از این افراد با سرنوشت محتومی که در انتظارشان است مواجه شوند، اسامی آنها در یک صفحه ظاهر میشود. با جوهری که خون است: خون تازه. درواقع، موضوع این است که شما کتاب را نخواندهاید: این کتاب است که شما را میخواند!
استفاده از اینهمه امکانات برای حمایت از یک روایت ضعیف و سریالی، بیشازاندازه و به طرز عجیبی زیاد است. استفاده رومان اوزین، مدیر فیلمبرداری از رنگهای پاییزی و قهوهای و به تصویر کشیدن موضوعات سیاسی روز آن دهه از آمریکا توسط طراح تولید دیوید بریسبین، با پرداختن به موضوع انتخاب قریبالوقوع نیکسون، رئیسجمهور وقت واگنیو معاونش و البته راهنماییهای درست و حرفهای آندره اودال، طی کارش که پر از «اسمش کات» (تکنیکی در فیلمسازی است که در آن، صحنه بهطور ناگهانی با هدف زیباییشناسی تغییر میکند. اسمش کات معمولاً در لحظهای مهم از صحنه اتفاق میافتد که انتظار آن را ندارید.) و صداهای اغراقآمیز است، مجموعا توانستهاند قایق عجیب و بدشکل و کجومعوج فیلم داستان های ترسناک برای گفتن در تاریکی را همچنان شناور نگه دارد و از غرق شدن آن جلوگیری کنند! دل تورو و شرکت تصمیم گرفتند که برای انتخاب تصویرهای مهم و اصلی فیلم، از تصاویر زیبا و غمانگیز کتاب اصلی که توسط استیون گمل تصویرسازی شده استفاده کنند و سپس کمی آنها را دستکاری و تزئین کنند.
مترسک هارولد به طرز قابلتوجهی به آنچه گمل در کتاب تصویر کرده شبیه است، مردی با بینی پهن و سربالا، گوشی شبیه گلکلم و موهای سیخسیخ ژولیده. ولی اینجا میتوانیم حشراتی را ببینیم که به بدن او وارد و از آن خارج میشوند و برقی که روی بدن این حشرات است، چشمان او را به شکل ترسناکی روشن میکند. سازندگان این فیلم از پیکر عظیم خمیری، چانه بیانتها و دهانتنگ و دندانهدار شبح رنگپریده و پفکرده فیلم «The Dream» تقلید میکنند، سپس تجسم صورت خارجی این هیولا را چند برابر میکنند. گاهی اوقات آنها از یک گل پژمرده الگو میگیرند از آن تقلید میکنند مثل زمانی که در حال گریم سر سخنگو در بخش Me Tie Dough-Ty Walker هستند.
در بعضی مواقع هم، تصویرسازی به خوبی انجام نمیگیرد، اما فیلم با ایجاد حس استرس و نگرانی عمیق آن را جبران میکند و این دقیقا همان چیزی است که مد نظر سازندگان فیلم است. مثل زمانی که آهنگ غیرعادی بخش «The Big Toe» به اوج خود میرسد، درحالیکه او از زیر تختش بیرون میپرد و در تقلا است تا بفهمد در اتاقش چه میگذرد. همهچیز درست میشود وقتیکه در بخش The Red Spot خال قرمزی به شکل یک جوش غولپیکر روی صورت روت ظاهر میشود، درست همان وقتیکه او میخواهد برای اجرای یک تئاتر در مدرسه بهعنوان بهترین گزینه انتخاب شود.
در فیلم داستان های ترسناک برای گفتن در تاریکی هیچ بازیگر مطرحی وجود ندارد. اما دل تورو و اوردال یک تیم بازیگری جوان و پرانرژی و بهشدت جویای نام و مشتاق کار را در کنار هم جمع کردهاند. همین امر باعث شده آنها در اجرای انواع تیپهایشان، طراوت و انعطاف بدنی خاصی از خود نشان دهند. با تشکر از راش و حتی آگی که برای مراسم هالووین، لباس دلقک پوشیدند و اصلا آن را از تنشان درنیاورند؛ حتی وقتی خسته و احساساتی شدند. حتی وقتیکه مادرش درباره لباس دلقکی که او پوشیده بود، بیشازحد سروصدا و اعتراض کرد. خلاقیت داستانسرایی و روایت فیلم هم چنگی به دل نمیزند و به دوئل در میان واقعیتهای دوگانه در آن خانه جنزده منتهی میشود.
پس من بهعنوان یک تماشاگر، چرا با شروع و ادامه فیلم بهطور فزایندهای احساس بیقراری کردم؟ تا اندازهای به همان دلیلی که چند بار دیگر در بعضی از سایر فیلمهای کمپانی آمبلین هم این احساس به من دست داده بود. مهم نیست که بازیگران فیلم چه قدر خوب بازی کردهاند و از پس کارشان درست برآمدهاند؛ معنی درامهای کوچک، اضافه کردن به ابعاد انسانی است؛ مانند ناراحتی و غم اندوه استلا و احساس گناهی که وقتی مادرش، پدرش را ترک کرد به آن اضافه شد. این بعد احساسی، بیمورد و شتابزده و غلط است: درواقع فیلم مثل یک قلب مصنوعی عمل میکند و احساسی جعلی در بیننده ایجاد میکند. این فیلم با ملحق کردن و ادغام چند داستان کوتاه از بین داستانهای شوارتز و تبدیل آن به یک داستان بلند، بهتدریج به آن صدمه زده است و چندین نقطه قوت این داستانها را از بین برده است: بداهتا کیفیت و غیرقابلپیشبینی بودن آن را از بین برده است. در صحنههای خشونت بیشازحد افراطوتفریط کرده است و آن را قابل حدس زدن ساخته است. در این فیلم همهچیز توضیح داده میشود و همواره قابل پیشبینی است: هر بخش از بیرحمیها و خشونتهای موجود در فیلم برای بهرهبرداری از جذابیت خاص یک شخصیت خاص طراحی شده است.
در فیلم داستان های ترسناک برای گفتن در تاریکی یک موضوع جانبی در مورد آبهای عمومی مسموم هم مطرح شده است و البته موضوعاتی درباره تبعیض نژادی؛ پس از مواجهه رامون با نژادپرستان – کلانتر (که گیل بیلوز نقش او را بازی میکند) از او بهعنوان یک بیگانه یا خارجی یاد میکند و انتخابات سال ۱۹۶۸ که به این نکته اشاره دارد که در جو ترس و بدبینی، مانند دوران نابسامان جنگ ویتنام – واترگیت، مردم به این عادت کردهاند که چنان دچار سردرگمی شده و در نارضایتی غرق شوند که عملا علیه و خلاف منافع خود عمل کنند.
این فیلم از انتخابات نیکسون-آگنیو استفاده میکند. همانطور که وارن بیتی و رابرت تاون در فیلم Shampoo این کار را انجام دادند و از این موضوع بهعنوان یک پسزمینه دردناک برای یک مشکل شخصی استفاده کردهاند.
من که از فیلم خوشم اومد خوش ساخت بود و گیرا. با پایانی که آدمو راضی میکرد و بازیگری قوی. و به نظرم این داستان های فولکلور رو خیلی خوب و ماهرانه داخل فیلم جا داده بود
ممنون
صبر کردن براش سخته چون فعلا نسخه پرده ای در دسترسه