نویسنده و کارگردان فیلم آشپزخانه ، اندرا برلوف است که بر اساس سری کوتاه کامیک بوک دیسی که در سال ۲۰۱۵ به چاپ رسید، نوشته شده است.
فیلم آشپزخانه
بازیگران: ملیسا مک کارتی، تیفانی هدیش، الیزابت ماس
نویسنده: اوون گلیبرمن
زمانی که دو استودیوی فیلمسازی شروع به ساخت اثری مشابه می کنند که حالا می تواند تریلر (فیلم ژانر هیجانانگیز) باشد یا بیوگرافی تورمن کاپوتی زمانی که «با خونسردی تمام» را مینوشت یا یکی دیگر از سی فیلم هیولا، به نظر فقط یک اتفاق میآید یا در بعضی از موارد تقلید کامل (که کلمهای مؤدبانه برای این کار است). پس من پیگیر این ماجرا در ارتباط با سناریوی فیلم آشپزخانه (درامی با لحظههای کمیک درباره سه زن که همسرانشان عضو مافیا هستند و در سال ۱۹۷۸ زمانی که شوهرانشان حین دزدی مسلحانه دستگیر میشوند، خودشان وارد مافیای زیرزمینی ایرلند میشوند) و «زنان بیوه» (فیلم درام پارسال، که درباره زنان خلاف کاری است که سرنوشت شوم خود را بعد از کشته شدن مردان دزدشان به دست میگیرند) نمیشوم.
نویسنده و کارگردان فیلم آشپزخانه ، اندرا برلوف است که بر اساس سری کوتاه کامیک بوک دی سی که در سال ۲۰۱۵ به چاپ رسیده، نوشته شده است و استیو مک کویین، فیلمنامه زنان بیوه را همراه گلین فلین در سال ۱۹۸۳ نوشت و کارگردانی کرد، فیلمی که بر اساس یک مینی سریال شبکه بیبیسی ساخته شده، اما پشت سر هم اکران شدن آن، برای شک برانگیز شدن کافی بود.
چیزی که میخواهم بگویم این است که فیلم «بیوهها» (زنان بیوه) که در حوالی فصل جوایز اکران شد، فیلمی بود با درون مایه کاملا احساسی و هیجانانگیز که با هنرمندی تمام طراحی و بازی شده بود (اگرچه بعضی منتقدین سرسخت ایرادات جزئی را بزرگنمایی کردند). ژانری سرگرمکننده که ریشه در گرههای داستانیاش درباره شخصیتها و هرج و مرج و غوغای آن روزهای شیکاگو دارد. ژانری که با تمام قوا، چهار نعل میتازید و تعلیق سینماییاش در عین سادگی از نفسبری آخر داستان کم نمیکرد.
در مقابل فیلم آشپزخانه که از آن به عنوان فیلم پاپکورنی این تابستان یاد میشود (فیلمی صرفا برای سرگرمی) با داستانی کلیشهای درباره دنیای زیرزمینی مافیایی است که از دور ترسناک به نظر میرسد اما از درون خندهدار است و سرهم بندی شده. داستانی که ما از تجربههای قبلی فیلم و سریال با آن آشنا هستیم اما در این مورد، ما داستانی قانعکننده در باری شخصیتها نداریم. وقتی ما کتی برنان (با بازی ملیسا مک کارتی) را که مادر دو فرزند هست و سرش در لاک خود است میبینیم یا روبی او کرول (با باری تیفانی هدیش) را که زن برادر رییس خلافکارآن منطقه است و هنوز مثل غریبهها با او رفتار میشود یا کلر والش ( با بازی الیزابت ماس) که زنی معتاد و عصبانی است، داستان انگار که میخواهد القا کند آنها تنها در مخمصه گیر افتادهاند. ما یا شخصیتها همراه میشویم و احساساتشان را درک میکنیم اما این به خاطر روایتی قوی نیست بلکه قدرت گرفتن این شخصیتها جذاب است.
با دستگیری همسرانشان حین دزدی از یک مشروب فروشی توسط اف بی ای و زندانی شدنشان برای سه سال، کیسی، روبی و کلر پیامی را از مافیای ایرلندی دریافت میکنند که آنها خانواده هستند و از آنها مراقبت خواهد شد. اما اولین پاکت پولی که دریافت میکنند حتی کفاف اجاره خانه را هم نمیدهد و آنها مجبور به دزدی میشوند. همان طور که شیر زنان فیلم بیوهها به خاطر تنگنای مالی مجبور به این کار شدند. اگرچه این سوال پیش میآید که جک کوچولو (با بازی مایکل واتفورد) سردسته مافیا که ادعا دارد از این زنان حمایت میکند چرا آنقدر خسیس است. شاید به حساب زمانه بگذارید،از حق نگذریم اواخر دهه هفتاد است و پول مراقبت نباید آن قدرها زیاد باشد. اما واقعیت این است که جکی یک ضدقهرمان است، نه یک آدم بد بلکه یک مینی ضدقهرمان که پر کثافتکاری است و در دنیای مردانه خود زندگی میکند و نمیخواهد وقت خود را برای کمک به زن و بچه دیگران تلف کند (انگار که آن جوانمردی مافیای ایتالیایی در فیلم وجود خارجی ندارد).
حالا چگونه یک مشت زنان خانه دار دهه هفتادی، تبدیل به هفتتیر کشان حرفهای میشوند. انقلاب درونی هم که وجهه جذاب فیلم بیوهها است. فیلم آشپزخانه اما با ستونهای سستی بنا شده است که تاثیر روانی لازم را برای قانع کردن مخاطب نمیگذارد. به طور مثال کلر که در شروع آدمی خرد و درب و داغان است به محض حضور گابریل (با بازی دومنال گلیسون) سرباز ژولیده و بلوند که تازه از ویتنام برگشته و الان برای مافیا کار میکند برای نجات آنها از مخمصه او سریع یاد می گیرد که چطور یک آدم را تکه تکه کند و چندان طولی نمیکشد که ما او را در حال تمیز کردن اسنایپرش میبینیم. انگار که از قصد برای ایجاد یک کمدی رمانتیک طراحی شده که نابود ترین فرد گروه به یک باره به بی باکترین و فرزترین آنها تبدیل شود و عاشق یک روانی دوستداشتنی شود. همه اینها داستان را شبیه کارتونها میکند اما بازی ماس و درنده خویی ذاتی او در چهرهاش، آن را قابل تحمل تر میکند.
در همین حال کیسی و روبی شروع به اخاذی از مغازههای محله کردند (اول از نوچههای مافیا برای ترساندن استفاده کردند و بعد خود آنها کار را انجام میدادند.) با این عقیده که آنها بسیار از آدمهای قبلی بهتر هستند و با آنها بر سر بسیاری از مسائل راه میآیند. حتی زمانی که با کارگران ساختمانی صحبت میکنند انگار نه انگار که کار آنها اخاذی است و مثل یک فعال حقوق کارگران رفتار میکنند. اما وقتی رئیس کارگران محله کناری حاضر به استخدام ایرلندیها نشد، دستیارش یک گلوله در سر او خالی میکند. این که ما هرگز کشیده شدن ماشه را نمیبینیم و مقتول هم آدم خوشایندی نبود، نحوه داستان گویی فیلم را برای ما واضحتر میکند. خشونت حتی زمانی که درون داستان است، جلوی دوربین نمیرود تا فیلم آشپزخانه سوال اصلی مخاطب را دراماتیزه کند. «شخصیتهای ما چقدر گردن کلفت هستند؟» سوالی صریح و در عین حال مبهم.
بعد از آزادی موقت شوهران از زندان، ضدقهرمان واقعی در مرکز توجه قرار میگیرد. نه مافیا به سبک ایتالیایی بلکه سیستم موروثی به قدرت رسیدن مردان. حالا زنان با یک خلافکار بزرگ بروکلین قرار گذاشتند که کمی هم به آنها شباهت دارد. (بی رحم اما در شکل خوبش) با بازی بیل کمپ که وجههای مهربان به نقش میدهد و از وقتی که کیسی شروع به قدرت گرفتن کرده و سرنوشت خود را در دست میگیرد ما در بازی خشمآلود ملیسا مک کارتی میتوانیم ببینیم که فیلم درباره چیست! نوع جدیدی از کاریزمای زنانه، خشمی پی در پی و مرتب همراه با تبدیل بی چون و چرا به یک مادر به نوعی گانگستر. اما این فیلم، به فیلمنامه بهتری نیاز داشت.
فیلم یک کلک به شما میزند که انتظارش را ندارید، اما حتما متوجه آن خواهید شد؛ در موسیقی متن ما آهنگهای راک زیادی در مدح قدرت زنان میشنویم. (مثل Barracuda و Gold Dust Woman) که پر از حرفهای شعاری وآموزنده است که به ما این حس را میدهد که فیلم آشپزخانه بازسازی فیلمی دیگر است که فقط شخصیتهای آن از مرد به زن تغییر کردهاند، فیلمی که هرگز وجود نداشته است. البته شبیه داستانهایی است که درست به آنها پرداخته نشده، اما بسیار جالب بودند. کاش تیفانی هدیش فقط به اخم کردن اکتفا نمیکرد و مارگو مارتیندال نقش بزرگتری در قالب ملکه مافیای زیرزمینی داشت و کاش انده برلوف که این اولین تجربه کارگردانی اوست و نویسندگی فیلمنامه World Trade Center و Straight Outta Campton را در کارنامه خود دارد بیشتر از فضا و حال و هوای Hell’s Kitchen استفاده میکرد چون در بسیاری از مواقع انگار زیادی در فضای مافیای تلویزیونی گیر افتاده است. انگار این آشپزخانه آن گرمی لازم را ندارد.
منبع: Variety