فیلم آخر هفته طولانی یکی از مهمترین فیلمهای سبک (ژانر) اکو-وحشت است؛ این فیلم در سال ۱۹۷۸ میلادی ساخته شده است.
لیست ترسناک ترین فیلم های جهان
در سال ۱۹۷۴ میلادی، اولین Green Party (اجلاس حمایت و حفاظت از محیط زیست) در مواجهه با دو پروژه سدسازی در استرالیا تشکیل شد. درست در همان زمان کمپانی بزرگ کوکاکولا به مقصر و مسبب اصلی تولید زباله و تخریب محیط زیست از زباله ها مشهور شده بود و باید دستگاههای پرکننده بطریهای مقاومش رو از خط تولید خارج مینمود. مسائل مربوط به استفاده نامناسب از زمین، آزمایشات هستهای و اتمی، انقراض گونههای مختلف گیاهی و جانوری و… همه اینها در ابتدای دهه ۷۰ میلادی در حال گسترش و شیوع غیرقابل مهار و کنترل بودند و Everette De Roche را به سمت خلق و نوشتن یکی از ترسناکترین فیلمنامه های اکو – وحشت به نام Long Weekend یا همان فیلم آخر هفته طولانی تشویق و تحریک کردند. فیلمی که در آن، طبیعت بهطور همزمان هم نقش شورشی و طغیانگر را بازی میکند هم به ایفای نقش قهرمان داستان میپردازد که برای مدت طولانی ظلم و ستم انسان به خود را تحمل کرده است.
فیلم آخر هفته طولانی توسط کالین اگلستون کارگردانی شده است. آخر هفته طولانی و داستان قیام حیوانات، بهویژه پس از انتشار بر پرده سینما مورد استقبال خوبی قرار نگرفت. De Roche ( در مصاحبه با مجله Cinema Papers در سال ۱۹۸۰) این استقبال نامناسب از فیلم را به روشی که طبیعت و موجوداتش در فیلم نمایش داده میشوند و بهچشم میآیند نسبت داد و گفت: «به طور مثال آن بوته گیاه خیلی زود تبدیل به یک موجود تهدیدآمیز و خطرناک تبدیل شد؛ در حالی که باید وقتی بهعنوان یک تهدید در فیلم ظاهر میشد که مخاطبین و تماشاچیان به خاطر مشکلاتی که برای حیوانات پیش آمده بود، با آنها همدردی میکردند. من فکر نمیکنم که هنوز تا آن لحظه از فیلم این حس همدردی انسان با حیوان و طرفداری مخاطبین از حیوانات اتفاق افتاده باشد. اگرچه تماشای فیلم در سال ۲۰۱۹، ما را متوجه موضوع غیرممکن بودن اینکه از همان ابتدا و در شروع فیلم ما بتوانیم در سمتوسوی حمایت و طرفداری از حیوانات قرار بگیریم. مانند پیتر (با بازی John Hargreaves) و مارشیا (با بازی Briony Behets) که در اثر مشاجره با یکدیگر و از روی عصبانیت و کمخردی، تصمیمی غیرعقلانی برای اقامت در کنار یک ساحل میگیرند. مارشیا به پیتر التماس میکند که آنها را به خانه ببرد، او بیتوجه به اصرار مارشیا به هر حیوانی که میبیند -صرفا برای سرگرمی و خوشگذرانی- شلیک میکند. آنها زبالههای پلاستیکی و غیرقابل تجزیهشان را در طبیعت رها میکنند و شاخههای درختان را میشکنند. در همه این مدت، حسی در بطن فیلم وجود دارد که گویی یک چیز شیطانی و پلید، در جنگل و در دریاچه در حال اتفاق افتادن است و رفتهرفته به نقطهای میرسد که انگار زمان تنبیه انسانها فرا رسیده است و آنها باید سزای اعمالشان را ببینند.
این اولین بار نیست که سینما، «طبیعت و حیوانات» را به عنوان نیروهایی متعادلکننده به تصویر میکشد. فیلم پرندگان به کار گردانی آلفرد هیچکاک به عنوان مثالی بسیار مناسب در این رابطه به شمار میآید. اما فیلم آخر هفته طولانی ناگزیر بود شخصیتهای اصلی خود را کاملاً بعید و دور از انتظار جلوه و نشان دهد که شاید این عدالت و سرنوشتی بود که آنها سزاوار آن بودند (درحالیکه هیچکاک اخلاقیات طبیعت را ذیل مفاهیم مد نظرش مدفون میکند). با بیان بیشرمانه اینکه در دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰، ما خودمان مشکل اصلی هستیم. نسخههای تئاتری و B-movies این عصر -مانند Saul Bass’s one و تنها فیلم ویژه Phase IV و فیلم روز حیوانات، فیلم غرش، و فیلم ریشه ناشناخته– قالبها و شکلهای مشابهی از این سبک را نمایش میدهند. فیلمسازان ژاپنی هم بهخوبی با این موضوع وفق پیدا کردند و با فیلم Godzilla vs. The Smog Monster، به همه نشان دادند که kaiju مورد علاقه آنها در حال مبارزه و جنگ با هیولایی است که از آلودگیهای زیستمحیطی بهوجود آمده است. این فیلم بهعنوان یه فیلم ویژه در آمریکا منتشر شد. درست در زمانی که فیلم Frogs به کارگردانیGeorge McGowan در حال اکران بود.
در این فیلم شخصیت Sam Elliott یک رئیس قبیله را از برگزاری جشن چهارم ماه جولای برحذر میدارد؛ چرا که حیواناتی که او با سموم ضد آفات از بین برده است، برای انتقام برگشتهاند. در آن زمان، اکو-وحشت فقط به فیلمهای B منتقل نشده بود در سال ۱۹۷۹، یک سال بعد از انتشار فیلم آخر هفته طولانیدیوید سلتزر داستانی به نام پیشگویی اثرجان فرانکنهایمر را بهصورت فیلمنامه نوشت، فیلمسازی که محبوبیت و شهرت خود را مدیون موفقیتهایی بود که فیلم Omen بهدست آورده بود، فیلمیکه در جهت قانونی کردن وحشت، تاثیر بسیار طولانی و عمیقی گذاشته بود. در داستان و فیلم پیشگویی این طور گفته شده است که برای بررسی اختلافات بین یک قبیله بومی و عملیات ورود به محیط زیست، جهت یافتن ذخایر جیوه ضد قارچ در زمین و آب و همچنین حیوانات جهش یافته، نیروهای سازمان حفاظت از محیط زیست اعزام میشوند. انسانها بار دیگر در برابر طبیعت گستاخ میشوند، اما این بار طبیعت چهره و ظاهر شرور خود را به رخشان میکشد: صحنهای که خرس مادر جهشیافته، راه خود را از میان جسدها و لاشههایی که یکییکی آنها را دریده است باز میکند. این فیلم مسائل و موضوعات مربوط به خود را دارد بهعنوان مثال: یک طایفه حامیمحیط زیست و مجسمهها و آدمکهای بومیان (که بهطرز وحشیانهای نابود شدهاند). اما فیلم «پیشگویی» عذر انسانهای خود را بهخاطر اعمال بدشان نمیپذیرد.
درست به مانند فیلم آخر هفته طولانی است که انسانها عواقب کار خود را میبینند. اما فیلم پیشگویی در حالیکه بسیار سطح پایینتر از انتظارات روشنفرکانه از نویسنده داستان طالع نحس به نظر میرسید دیده شده بود. فیلم پیشگویی، یک فروش بیشتر از سطح متوسط را در گیشه تجربه کرد؛ اما بعضی از منتقدان نسبت به پیامی که این فیلم اکو-وحشت میرساند محتاط و هوشیار بودند. گری آرنولد از روزنامه واشنگتنپست فیلم را این طور نامید: «اساساً یک دوره دکترین در رابطه با جرائم افراطی و گناهان آزادانه است.» (از این جمله میتوان تصور نمود که آرنولد چه برداشت و دریافتی از فیلم آواتار داشته است).
البته که همه سینما با عدالت طبیعت همراه و موافق نبودهاند؛ برای مثال در فیلم Swarm اثر اروین آلن محصول سال ۱۹۷۸، انسانهای فیلم خود را به عنوان قربانیان بیمسئولیت زنبورهای قاتلی نشان میدهند که بدون دلیل به آنها حمله میکنند. اگرچه در mass-hive-failure در سال ۲۰۱۹، دلیل این حمله کاملا ًروشن بهنظر میرسد؛ حتی اگر شخصیتهای فیلم و داستان این موضوع را ندانند. Swarm این سؤال را بهوجود میآورد که اکو-وحشت کجا به پایان میرسد و از کجا فاجعه آغاز میشود. بدون گناه آشکار انسانها و مجازات آشکار طبیعت، فیلم Swarm بهطور کامل بهعنوان یک فیلم اکو-وحشت تایید صلاحیت نمیشود؛ حتی با اینکه بسیاری از معیارها و پارامترهای دیگر این ژانر وجود داشته باشد. حتما دلیلی مبنی بر اینکه تمامی آثاری که آلن ساخته است، یک نوعی از اکو-وحشت هستند وجود دارد. فقط از زاویهای متفاوت به آنها نگاه شده است؛ برای مثال، انسانهای بیمسئولیت.
در دهه ۱۹۹۰، فیلمهای سبک اکو-وحشت برگشتند و به فاز چهارم این ماجرا (ماجرای نابودی محیط زیست توسط بشر) وارد شدند. فیلم پارک ژوراسیک بر داستانی حاکم بود که بیشتر به ترس از تغییر فناوری و رها کردن جهان طبیعی توجه داشت. بعداً، فیلمی با سبک کلاسیک هیولا محصول سال ۲۰۰۶ اثر بونگ جون هو به نام «میزبان» ساخته شد که راجع به داستانی هشداردهنده در مورد آلودگی وسیع آبها توسط دولت، آن هم با کمترین نگرانی از عواقب و پیامدهای آن بود. اما فراتر از این موضوعات، اینطور بهنظر میرسد که شیب اندکی در جریان فیلمسازی در ژانر اکو-وحشت به وجود آمده است.
به کدام سمت؟ به این سمت که چه اتفاقی میافتد اگر ما کلیه ویرانیهای فاجعهبار زندگی بشر را آنطور که میشناسیم بپذیریم و حتی از آنها استقبال کنیم؟ بله، هنوز فیلمهایی مانند خلیج (اثر بری لوینسون محصول سال ۲۰۱۲) وجود دارند؛ فیلمیکه در آن، در پی عواقب ویرانگر مسمومیت آب، انسانها به یک میزبان برای انگلهای وحشتناک تبدیل شدهاند و بعد از آن، فیلم ۴۷ Meters Down یا The Shallows که هر دو سرگرمکننده بودند، فیلمهای هیجانانگیزی که با بهرهبرداری از درندگی کوسهها، آنها را بهعنوان ماشینهای کشتار نمایش میدهند. اما فیلمهای این چنینی، در مقایسه با فیلم The Girl With All the Gifts اثر Colm McCarthy محصول سال ۲۰۱۶، شبیه به عتیقه و آثار مقدس میمانند. این فیلم درباره یک دختر جهشیافته است که تواناییهای نادر و کمیابی را تحت کنترل دارد که میتواند همزمان بر انسانها و ارواح اثر بگذارد و راه جدیدی را برای بشریت ارائه دهد. در این فیلم ناقلان همان دانهها و هاگهای قارچها هستند و مردم به دلیل عفونت قارچی شروع به رفتار عجیبوغریب میکنند. این فیلم در نظر دارد که به ما بفهماند که چه اتفاقی میتواند رخ دهد اگر بگذاریم طبیعت دروه ی آموزشی خود را طی کند و یاد بگیرد که جگونه در برابر ما انسانها قد علم کند، سپس به سادگی در برابر روشهای درمانی ما سازگار و مقاوم شود.
این نگرش همچنین در فیلم نابودی اثر الکس گارلند محصول سال (۲۰۱۸) بهطرز فراگیری به چشم میخورد، جایی که گروهی از دانشمندان در منطقه ای رنگی از خط ساحلی ناپدید میشوند در حالی که در جستجوی دشمنی غیرقابلوصف و شناخت هستند، که توسط یک سیارک که به زمین برخورد کرده است وارد آن منطقه شده است. شروری وجود ندارد؛ فقط دنیای طبیعی وجود دارد که به خودی خود در هم میآمیزد؛ مانند خرسی که کابوسوار، با انسانی که اخیراً از آن تغذیه کرده است مخلوط میشود تا موجودی کاملاً جدید شکل گیرد. سرانجام شخصیت ها متوجه میشوند که تنها یک انتخاب وجود دارد: تسلیم جهش و تکامل طبیعت شوید و آن را بپذیرید زیرا کسانی که با آن مبارزه میکنند با یک عاقبت وحشتناکتر مواجه میشوند.
نزدیک به پنج دهه از تأسیس و استقرار جنبش زیستمحیطی میگذرد، علیرغم جایگزینی اصطلاح «تغییرات آب و هوایی» به جای اصطلاح کاملاً مناسبتر و وحشتناکتر «بحران آب و هوایی»، طبیعت وظیفه دارد که به حالت قبلش برگردد؛ حداقل در فیلمها که اینطور است. چیزی که قبلاً فقط آیندهنگری علمی-تخیلی بهحساب میآمد، امروزه یک خطر روشن و قطعی است. شبکه HBO از این جذابیت دلپذیری که همه مخاطبان غرق شده در سریال کوتاه چرنوبیل را به آن گرفتار کرده است بهره میبرد و فیلم Crawl اثر الکساندر اژا از ترکیب هر دو خطر تغییرات آب و هوایی و حیوانات بزرگ و گرسنه که در اثر وقوع یک طوفان با درجه قدرت پنج، برای نمایش یک کروکودیل قاتل استفاده میکند.
با توجه به اینکه مخاطبان جوان، باعث به وجود آمدن علل محیطی هستند و آن را رهبری میکنند و کارشناسان خبر از یک رشد هشداردهنده جدی در آمار «مرگ بهعلت ناامیدی» در هزاره جدید میدهند. در حالی که به شوخی از «شهابسنگ غولپیکر» بهعنوان کاندیدای اصلی ریاست جمهوری سال ۲۰۲۰ بر رسانه های اجتماعی یاد میکنند. اینطور به نظر میرسد که فیلمهای اکو-وحشت بیشتری پای به عرصه اکران و نمایش خواهند گذاشت. در فیلمنامه اصلی فیلم آخر هفته طولانی، لحظهای وجود داشت که با خیرخواهی حیوانات همراه بود که در آن، حیوانات به انسانها یک فرصت نهایی برای توبه کردن و اصلاح شدن میدهند. نویسنده فیلمنامه اینطور فکر میکرد که ممکن است این صحنه، داستان را شاعرانه کند. امروزه، طبیعت در فیلمها، مانند -زندگی واقعی- بیرحم است و ترحم و شفقتی از خود نشان نمیدهد.